هرمنوتیک؛ از گذشته تا اکنون
۱- معنای لفظی وکلاسیک هرمنوتیک
واژه «هرمنوتیک» برگرفته از مصدر هرمنویینhermeneuein در زبان یونانی است که در معانی «تلفظ»، «تعبیر»، «ترجمه» و «تفسیر» به کار می رود.
این سه معنا ارتباط نزدیکی با هم دارند، به نحوی که بعضی «تفسیر» را نوعی «ترجمه» و ترجمه را نوعی «بیان چیزی که در ذهن گوینده است» و یا «وساطت برای رسیدن به معنایی که در ذهن گوینده است» می دانند.
به علاوه هر ترجمه، تفسیری است که مترجم از بیان گوینده یا مؤلف دارد.
در فرهنگ یونان باستان «هرمنویت» به کسی گفته می شود که سخنان کاهنه معبد دلفی را تفسیر می کرد.
هرمنویت روی سه پایه ای نزدیک به چاهی، که از آن بخار بلند می شد، می نشست و پس از دریافت قربانی و اظهار کرنش و ستایش به خدایان، در حالتی خلسه وار، از آینده و خیر و شر امور مراجعه کنندگان به معبد به صورت بریده بریده خبر می داد.
در یونان باستان به شاعران نیز «هرمنویتیس هرمنویت» یعنی «مفسر مفسران» می گفتند.
این لقب در متون کلاسیک یونان برای اشاره به هومر، خالق ایلیاد و ادیسه، و نیز هزیود، خالق تئوگوینا (پیدایش خدایان)، به کار رفته است. در آثار ارسطو نیز فصلی به نام «پری هرمنویاس»، که به زبان عربیالعباره» ترجمه شده است، روبه رو می شویم. (۱) واژه یونانی هرمینیویین نزد افلاطون به معنای «تفسیر» به کار رفته و واژه «ارمینیا» یا «هرمینیا» نیز به معنای «دانش تفسیر متون»، به خصوص درک و دریافت پیام متون مقدس، بود.
به همین سبب افلاطون با کنایه و استعاره شاعران را «مترجمان خدایان» می نامید.
اشتقاق هرمنوتیک را به هرمس، پیام آور خدایان، نیز نسبت داده اند که بیشتر زبان شناسان بر این باورند.
۲-سابقه تاریخی مفهوم هرمنوتیک
«جی سی دان هاور» را نخستین کسی می دانند که هرمنوتیک را به عنوان نام کتاب خود، روش های تفسیر متون مقدس و متون ادبی، در سال ۱۶۵۴ برای شناساندن گونه ای از دانش به کار برده است.
از این رو بررسی تاریخچه هرمنوتیک را از سده هفدهم میلادی آغاز می کنند و دوران پیش از آن را پیشْ تاریخِ هرمنوتیک می نامند؛ یعنی دورانی که متفکران مسیحی مانند اگوستین و بسیار پیشتر از او، فیلسوف یهودی، فیلون، به تفسیر رمزی و تأویل کتاب مقدس پرداختند. این فرایند تا قرون وسطی ادامه داشت.
در عصر دین پیرایی و نهضت اصلاح دین، استفاده از هرمنوتیک برای تأویل و تفسیر کتاب مقدس، رواج بیشتری یافت و شکل مدون و منظم تری به خود گرفت و متألهان پروتستانت از هنر تفسیر و تعبیر هرمنوتیک در نوشته های خود استفاده کردند.(۲)
به رغم متفکران کاتولیک، که بیشتر در تأملات فلسفی و کلامی غوطه ور بودند، متفکران پروتستان اقبال بیشتری به روش هرمنوتیکی نشان دادند.
فردریش شلایرماخر، به عنوان پدر و بنیانگذار دانش هرمنوتیک،نیز تئولوگ پروتستان بود.
قبل از ماخر افرادی چون «یوهان ارنستی»، «فردریش آست»، «فردریش آگوست ولف» و حتی اسپینوزا بحث های هرمنوتیکی را مطرح کرده بودند، ولی شلایر ماخر (۱۷۶۸-۱۸۳۴) بود که جامه دانش بر تن هرمنوتیک کرد و درباره آن به عنوان موضوعی مستقل بحث کرد.
تا پیش از ماخر تکیه مفسران بر متن (text) و به خصوص متن کتاب مقدس و تفسیر آن بود، اما شلایرماخر نگاهی کانتی به هرمنوتیک می کند. از این رو دیلتای او را «کانت هرمنوتیک» می نامد.
تفاوت شلایرماخر و کانت در این بود که ماخر به جای «شیء» در فلسفه کانت، (۳) «متن» را قرار داد و چنین نتیجه گیری کرد که ما به متن از آن حیث که متن است راه و شناختی نداریم، بلکه ما به متن فقط از آن حیث که در فهم ما بروز می کند می توانیم دسترسی و شناخت داشته باشیم.
او هرمنوتیک را به عنوان روشی برای تفسیر متون و راهکاری برای پرهیز از سوء فهم تعریف می کرد.
ویلهلم دیلتای (۱۸۳۳-۱۹۱۱) پس از ماخر تصمیم گرفت هرمنوتیک را به عنوان روشی بنیادی و واحد برای علوم انسانی قرار دهد.
از این رو دیلتای هرمنوتیک را در حوزه اپیستومولوژی تعریف کرد.
با ظهور مارتین هایدگر (۱۸۸۹-۱۹۷۶)، هرمنوتیک از روش شناسی خارج و در هستی شناسی قرارگرفت و به «هرمنوتیک فلسفی» یا «مفسرْمحور» معروف شد.
از نظر هایدگر، هرمنوتیک علمی است که ماهیت و چیستی فهم و شرایط حصول فهم را تبیین می کند.
هانس گئورگ گادامر، شاگرد هیدگر و متأثر از اوست. او هرمنوتیک فلسفی هیدگر را ترویج کرد و چالش های بزرگی در حوزه های معرفتی و فهم متون ایجاد نمود. او در اثر معروف خود، حقیقت و روش، مباحث هستی شناسی هیدگر را به شکل معرفت شناسی ارائه کرد.در واقع گادامر در تلاش خود، هستی شناسی فهم را پایه ریزی کرده است.
هرمنوتیک از نظر او عمدتاً عبارت از تبیین جریان تحقق فهم و هستی شناسی آن است.
۳-هرمنوتیک؛ تفسیر عام یا خاص
چنان که گفتیم، هرمنوتیک در قرون اخیر محدود به تفسیر متون مقدس به ویژه در مسیحیت بود.
ماجرا از آنجا آغاز شد که پروتستان، مرجعیت کلیسا را برای تفسیر کتاب مقدس نپذیرفت و معتقد شد که هر کس باید خود به کتاب مقدس رجوع کند. این مهم، ضرورت روی آوردن به علمی مدون، که در آن روش های تفسیر به صورت نظام یافته وجود داشته باشد، احساس شد.
اما به هر حال دغدغه اندیشمندان، فهم و درک صحیح کتاب مقدس به گونه ای بود که منظور از آن روشن باشد (هرمنوتیک متنْ محور).
نویسندگان نخستین متون هرمنوتیکی، اصول تفسیری را در شاخه های ویژه ای از علوم، عمدتاً حوزه علوم دینی، پی می گرفتند و بر آن نبودند که طرح هرمنوتیکی عامی برای تمامی دانش های مبتنی بر تفسیر در افکنند.
شلایر ماخر نخستین کسی بود که در راه تعمیم هرمنوتیک گام برداشت.
عمومیت هرمنوتیک نیز تا پایان قرن نوزدهم عمومیتی نسبی است و همه شاخه های معرفتی را در بر نمی گیرد؛(۴) مثلاً هرمنوتیک غیر از گستره دین در حوزه های حقوق و علم پزشکی نیز مطرح بود، به این گونه که پزشک از روی نشانه های بیماری تلاش می کند بیماری را فهم و آن را درمان کند، و قاضی از طریق نشانه ها کیستی و چگونگی، بزه را بازیابد.
اما هرمنوتیک فلسفی هیدگر و گادامر در قرن بیستم مدعی عام بودن است.
«ریچارد پالمر» قلمرو هرمنوتیک را در سه حوزه خاص و عام و فلسفی تقسیم بندی می کند و هرمنوتیک خاص را مجموعه اصول تفسیریِ ویژه برای هر شاخه معرفتی می داند.
هرمنوتیک عام را روش شناسی فهم و تفسیر در شاخه های متعدد علوم، و هرمنوتیک فلسفی را تأمل فلسفه در پدیده فهم، بدون تمایل به ارائه روش های حاکم بر آن، می داند. (۵) هرمنوتیک عام با روش هایی مثل معرفت شناسی، زبان شناسی، هستی شناسی، معناشناسی، نشانه شناسی، فلسفه زبان، تئوری ترجمه و نقد ادبی و حتی علوم اسلامی پیوند دارد.
بخشی از علم اصول به مسایل مربوط به فهم متن و قواعد حاکم بر آن اختصاص دارد. پاره ای مقدمات تفسیر نیز به نوبه خود هرمنوتیکی است. تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر رمزی و تمثیلی باید گونه هایی از آرایش هرمنوتیکی به شمار آیند.در گذشته نیز مفسران مسلمان تفسیر کشف الاسرار را نوشته و کوشیده اند تا به راز و سخن خداوند پی ببرند.عارفان مسلمان از محاضره و حضور در محضر خداوند و ارتباط قلبی، مکاشفه، الهام، فهم قلبی و محادثه با حضرت حق سخن گفته اند و افزون برمسئله مهم تأویل از حسن استماع و گوش دادن به پیام الهی و شنیدن پیام بحث کرده اند.(۶)
۴- هرمنوتیک مفسرْمحور، متنْ محور و مؤلفْ محور
محورمجموعه مباحث هرمنوتیک کلاسیک و مدرن، با همه شباهت ها و تفاوت هایی که دارند، در خصوص مؤلف، متن و مفسرِ متن سخن می گویند. پاره ای از متفکران بر مؤلف، پاره ای بر متن و پاره ای بر معنی تأکید بیشتر نهاده اند، ولی به هرحال این سه موضوع بر فهم و ادراک انسان تأثیر گذاشته است.در این مقاله این سه موضوع در اندیشه خداوندان هرمنوتیک، ماخر، دیلتای، هیدگر و گادامر، به اختصار بررسی می شود. به عبارت دیگر با شناخت آرای این چهار متفکر، مفهوم هرمنوتیک مدرن روشن خواهد شد.
هرمنوتیک کلاسیک اساساً متن ْمحور بود؛ یعنی مؤلف و مفسر چندان در فرایند فهم متن دخیل نبودند.
در هرمنوتیک کلاسیک، که خاص تفسیر متون مقدس بود، اصولاً طالب فهم، حق دخالت دادن آگاهی ها و ادراک خود را در فرایند فهم متون نداشت و اگر چنین می کرد به مقام تفسیر و تأویل، که امری مذموم و مستوجب مجازات دنیوی و عذاب اخروی بود، درغلطیده بود.
از سویی هدف و اراده مؤلف، که در این جا خداوند است، صرفاً در متن است که تعین می یابد و ما را جز به وسیله متن راهی به درک اهداف، انگیزه ها و نیات مؤلف نیست.
اما شلایر ماخر موضوع مؤلف را به صورت جدی وارد هرمنوتیک کرد. شلایر ماخر، متأثر از مکتب رمانتیسم، بدفهمی را امری عادی و عام تلقی می کرد که ناشی از فاصله تاریخی و تمایز زمانی میان مفسر و مؤلف است. تاریخ، فرهنگ و سنت مخاطبان متن که با تاریخ، فرهنگ و سنت مؤلف فاصله زمانی و ماهوی دارد، باعث می شود تا کلام مؤلف در فضای فرهنگی و در قالب سنتی مخاطب یا مفسر درک شود، نه در فضای فرهنگی مؤلف. از این رو او هرمنوتیک را روشی می دانست برای فهم درست و پرهیز از سوء برداشت در هنگام فهمیدن و تفسیر کردن. به عبارت دیگر از نظر شلایر ماخر رسالت هرمنوتیک بازسازی ذهنیت و فردیت مؤلف از دو طریق است که دو محور اساسی نظریه او محسوب می شود:
۱- شناخت زبان مؤلف و قواعد حاکم بر آن
۲- ذهنیت و وضعیت روانی مؤلف.
بر اساس دیدگاه ماخر فهم دستوری عبارت، جمله های متن، شیوه های زبانی، فرهنگی که مؤلف متن در آن می زیسته و باعث تعیین تفکر او شده است، از یک سو، و فهم ذهنیت مؤلف و شناخت تکنیکال نسبت به روحیات او از سوی دیگر می تواند به فهم و تفسیر متن کمک کند.
به نظر این متفکرِ مؤلفْ محور اگر این دو گام در فهم و تفسیر متون به دقت طی شود، مخاطب می تواند با نوعی جهش شهودی و اکتشافی، متن را بهتر از مؤلف، فهم و تفسیر کند. وی از این رو هرمنوتیک را ملزم به کشف نیت و قصد مؤلف با دو شیوه مذکور می داند.
ویلیام دیلتای نیز مؤلف ْمحور، عام گرا و متعلق به هرمنوتیک ماقبل فلسفی است. (۷) به نظر دیلتای فهم و تفسیر اعمال و رفتارهای بشری تنها از طریق کشف نیات، انگیزه ها و آرزوها و منش و شخصیت فاعلان و عاملان این افعال و اعمال میسر است؛ زیرا رفتارهای بشری، برخلاف اعمال طبیعی، دارای باطن و ذات(inside) هستند. به نظر او مخاطب یا مفسر گاه در یک متن با ژرفایی از تجربه زندگی مؤلف یا هنرمند مواجه می شود و با توجه به کل اثر، تحلیلی ارائه می دهد که حتی برای خود صاحب اثر نیز ناشناخته است. (۸) به عبارت دیگر دیلتای هرمنوتیک را شیوه فهم و تفسیر متن و مؤلف می داند.
اما در قرن بیستم هرمنوتیک توسط هیدگر، گادامر، دریدا و ریکور مفسرْمحور شد.این چرخش ناشی از این بود که در فلسفه هیدگر، هستی شناسی به جای معرفت شناسی قرار گرفت و هرمنوتیک استوار شده بر مبنای یک بنیاد هستی شناسانه، وظیفه تبیین ماهیت فهم و شرایط حصول آن را بر عهده گرفت. در حالی که تا پیش از آن هرمنوتیک، چه به صورت عام و چه به شکل خاص، روشی بود معرفت شناختی برای فهم و تفسیر.حتی در اصرار دیلتای مبنی بر لزوم وجود روش شناسی خاص برای علوم انسانی و تاریخی، رویکردی روش شناسانه به هرمنوتیک وجود داشت.
هیدگر فهم و تفسیر هر مفسر را در گرو پیش فرض ها و پیش فهم های او می دانست و این تفاسیر را به حوزه علوم طبیعی نیز تسری می داد. به عقیده هیدگر تفسیر انسان از خودش، که او آن را دازاین Dasein می نامد، هم یکی از پیش ْفهم هایی است که بر فهم انسان نسبت به کل وجود سایه می افکند و برای فهم و تفسیر متون و نیات مؤلف باید تعریف انسان را نیز اصلاح کرد. از نظر هیدگر ما در مواجهه با هر امری آن را در زمینه خاصی قرار می دهیم (پیشْ داشت)، از منظر ویژه ای به آن می نگریم (پیشْ دید)، و آن امر را به شیوه خاصی می فهمیم (پیشْ دریافت). بنابراین فهم متن را نباید بازسازی ذهنیت صاحب اثر و نفوذ در دنیای فردی او دانست (نقطه تمایز با ماخر و دیلتای)، بلکه در سایه فهم متن، ما خود در امکان وجودی جدیدی جای می گیریم یا امکان های وجودی خویش را توسعه می دهیم.
هرمنوتیک هیدگر، هستی شناسی فهم است. البته اصل توجه به مقوله فهم ابتکار او نیست، هرچند نگاه هستی شناسانه به آن و توجه به هستی شناسی فهم از آموزه های ویژه اوست.
مهم ترین کاستی تز هیدگر در این باب، ارائه ندادن تلقی واحد و روشنی از هرمنوتیک و سؤال های اساسی آن است؛ سؤال هایی از این قبیل: ۱- اساساً فهمیدن یک متن یعنی چه و شرایط دست یابی به فهم متن کدام است؟ ۲- تفاوت های علوم انسانی با علوم طبیعی از نظر ساختار و روش در چیست؟ ۳- شرایط عام هرگونه فهم بشری چیست؟ ۴- چگونه می توان دشواری های مربوط به فهم و معنا را از میان برداشت و راه را بر تفسیر متن هموار ساخت؟ کسی که این سؤال ها را با الهام از هایدگر پاسخ داد و کار ناتمام او را تداوم بخشید، شاگرد او، هانس گئورگ گادامر بود. او کار هرمنوتیک را ترکیب افق هاFusion fhorizons می دانست؛ یعنی افق فهم مفسر و افق متن. به نظر گادامر هر مخاطب با انبوهی از پیش فرض ها، معلومات و پرسش ها به سراغ متن می رود که افق ذهنی مخاطب یا مفسر را درست می کنند، و همین منظر همواره از سنت، فرهنگ و زمانه، تأثیر و رنگ می گیرد، پس فرآیند فهم و تفسیر همواره مسبوق به یک افق خاص است و ما هیچ متنی را نمی توانیم آزادانه و به دور از پیش فرض ها و پرسش ها و انتظارات خود فهم و تفسیر کنیم؛ بنابراین هرمنوتیک عبارت است از ترکیب و اتصال افق مفسر و افق متن و یا افق فرهنگی گذشته و افق فرهنگی حال و فهم مولود این ترکیب است.
به دیگر سخن، هر فهمی سنتز دیالکتیک بین مفسر و متن است. وی از این گزاره ها چنین نتیجه گیری می کند که از آن جا که هر دیدگاهی اسیر زمان و فرهنگ زمان خود است، هیچ دیدگاه و قرائتی نمی تواند تمام سویه های معنایی را باز بتاباند، پس هیچ دیدگاه مطلقی از یک متن وجود ندارد و تفاسیر همواره اسیر و دربند افق های فرهنگی و تحولات عصری است.
بنابراین تفسیر مقید به نیت و هدف مؤلف نیست و متن تجلی و تبلور ذهنیت مؤلف نیست، بلکه متن تجلی گفت وگوی هر مفسر با متن است.(۹)
هرمنوتیک های افراطی مثل دریدا و ریکور نیز در همین چارچوب بحث می کنند.
پل ریکور در کتاب معروف تعارض تفسیرها می گوید: از آن جا که قرائت هر متنی خواه ناخواه درون یک نیت یا نحله فکری خاص صورت می گیرد، پس معضل قرائت های گوناگون همیشه پابرجا خواهد ماند. او ادعای شناخت مطلق را اسطوره ای دروغین می داند که باید از آن پرده برداشت؛ زیرا شناخت مطلق، ناممکن و منازعه تفسیرها رفع ناشدنی است.(۱۰)
دریدا پا فراتر می نهد و نظریه «عدم تعین معنی ها» را مطرح می کند و با الهام از چشم اندازگرایی نیچه معتقد است حقیقتی ورای دیدگاه ها، رویکردها و تأویل های خود ما وجود ندارد. به همین دلیل است که نمی توان متن را دارای حقیقت و معنای واحدی دانست. به همین سبب مکتب دریدا را شالوده شکنی یا ساختارزدایی (deconstruction) می نامند؛ زیرا دریدا معتقد است ساختار معانی جمله ها و متن را می توان و باید درهم شکست و با توجه به نظام نشانه ها، پیوسته قرائت و معنای متفاوتی از متن ارائه کرد.
دریدا با اعتقاد به استقلال کامل متن، نظریه «مرگ مؤلف» فوکو را به خاطر می آورد و متن ْمحوری جدیدی را بنیاد می نهد. (۱۱) فوکو در همین گفتمان می گوید متن می تواند به تعداد مخاطبان و مفسران، مؤلف داشته باشد که هر یک قرائت خاص خود را دارند و با تکمیل شدن گزاره های این گفتمان ما شاهد یکی از مؤلفه های اساسی پست مدرنیزم، یعنی فردی سازی حقیقت هستیم، راهی که از نیچه آغاز شد و تا امروز تداوم یافته است.
بر این اساس حقیقت، منتشر، متکثر بالذات، در سیلان دائمی، نسبی و مشروط، دسترسی ناپذیر و تابع قرارداد و دیدگاه (prespective)، تحت تأثیر تام شرایط و زمینه های فرهنگی (Context) است. در این حالت یک زمینه انگاری (Contextualism) ناب و افراطی مطرح می شود که حاصل آن تخصصی شدن فهم و تفسیر است. بحث قیاس ناپذیری توماس کوهن، حدس گرایی پوپر (Conjecturalism) و نظریه «عدم قطعیت ترجمه» کواین و دیگر نظریه های مشابه در چنین فضای فکری مطرح شده اند و وجه مشترک قاطع و بارز همه آنها، پذیرش نوعی شکاکیت و نسبی گرایی معرفت شناختی است.
۵- نسبت هرمنوتیک و پلورالیسم ادراکی: گزاره های انتقادی
در بررسی های مذکور دو واقعیت خودنمایی می کند: اول این که هرمنوتیک امری جدی، مهم و تأثیرگذار در فهم و تفسیر پدیده هاست و بی توجهی به آن موجب دوری از حقیقت است.
بی تردید متن، مفسر یا مخاطب و مؤلف در فهم و تفسیر بشر دخیل هستند. فضای فرهنگی و محیطی و زبان مؤلف، که متن را گردآوری کرده، و موضوع متن و شیوه گردآوری متن، از یک سو، و پیش فرض های مخاطب و مفسر از دیگر سو، جریان متعاملی را ایجاد می کنند که در فهم و تفسیر تأثیرگذار است و ما آن را «هرمنوتیک» می گوییم. درک یک ناآشنا با اسلام از رابطه اسلام و دموکراسی و فهم و درک فردی آشنا با اسلام و بیگانه از مفهوم دموکراسی، متفاوت و گاه متعارض است. کلید شناخت این تمایز از مجرای هرمنوتیک می گذرد.
مثال های فراوانی را می توان در حوزه های مختلف دانش در این خصوص برشمرد.
مطلب دوم این که هرمنوتیک، به عنوان یک واقعیت، نافی حقایق نیست و نمی تواند و نباید چتر نسبی گرایی مطلق را برهمه معارف و علوم بگستراند یا هر فهم و قرائتی را بدون ضابطه و معیار بپذیرد. در غیر این صورت اساساً فهم درست و نادرست معنا نخواهد داشت و هر فهم و تفسیری به رسمیت شناخته خواهد شد، از این لحاظ که مفسری دارد، نه از آن بابت که مبتنی بر معیار و ملاکی است و ما را به درک صحیح تر متن و منظور مؤلف دعوت می کند.درحالی که برای نفی شکاکیت مطلق یا نسبی گرایی افراطی، گریزی جز دفاع ازگزاره های پایه و معیارهای شفاف درک، فهم و تفسیرصحیح نیست.
واقعیت آن است که انسان ها، به رغم تفاوت های فردی، دارای ذهنیت و عواطف مشترک، ساختار روانی و وجودی مشترک هستند که پیوند بنیادی میان آنها به وجود آورده است و چنین نیست که پدیده ها مستقل، مجزا، بی ارتباط و گسیخته باشند که هریک فهم خاص خود را داشته و هیچ گونه زمینه مشترکی با دیگر موجودات انسانی نداشته باشند.
آری فهم، دارای مراتب و مشکک است وسطوح مختلفی دارد و چنین نیست که همگان از سطح فهم یکسانی بهره مند باشند.این واقعیت که میان انسان ها سطوح مختلف فهم وجود دارد، نفی کننده فهم مشترک نیست، آن چنان که امکان تفسیرهای مختلف ازیک متن نفی کننده فهم مشترک از آن متن نیست. انسان ها تنها در اندام های ظاهری با یکدیگر شباهت ندارند. انسان ها در دستگاه ادراکی و نیروهای شناختاری ساخت روانی – عقلی نیز شباهت های زیاد و انکارناپذیری با یکدیگر دارند. این شباهت ها موجب می شود تا، به رغم اختلاف دیدگاه ها و تفاوت تفسیر و تاویل و قرائت از پدیده ها، بتوانند به درک مشابه، مشترک و پایدار از متون و پدیده ها دست یابند.
در حوزه متون مقدس، نکته مهم اهداف مؤلف است که در هدایت و رستگاری، که حاوی قداست است، خلاصه می شود. این مهم بر تمام فهم و تفسیر تأثیرگذار است.
به دیگر سخن در متون مقدس، برخلاف متون ادبی هنری وروایی، نمی توان همه نقش را به مخاطب و مفسر داد و به قصد مؤلف بی اعتنا بود؛ زیرا ویژگی های ماهوی و ساختاری هر متن، سهم سه عنصر متن، مؤلف و مفسر را تعیین می کند.
این نوشتار را با جملاتی راه گشا از لودویگ ویتگنشتاین به پایان می برم: «شاگردی که باشک در وجود چیزها معنای واژه ها را یاد نگرفته و مدام حرف معلم را قطع می کند،چگونه سؤال کردن را نیاموخته و نمی داند که درحال آموزش دیدن است. بی طاقتی معلم در برابر چنین شک های پوچی موجه است. شک نکردن در چیزها غالباً پیش ْشرط آموختن برخی بازی هاست. کودک با باور بزرگ ترها یاد می گیرد. شک پس از باور می آید و شکی که در همه چیز باشد شک نیست». (۱۲)
پی نوشت ها:
۱- گفت وگوی دکتر محمدرضا بهشتی با خبرگزاری مهر در۲۱ ‎/5‎/ 82.وی کتاب حقیقت و روش گادامر را به فارسی ترجمه کرده است. اهمیت گادامر این بود که هرمنوتیک رابه عنوان یک رشته در قلمرو فلسفه مطرح کرد. او در این کتاب تلاش کرده است تا مسئله حقیقت، نحوه راهیابی ما حقیقت و مسئله فهم و معرفت را محور بحث خود قرار دهد.
۲- همایون همتی، هرمنوتیک و مسئله فهم متون، فصلنامه کتاب زنان، شماره ۱۲.
۳- کانت معتقد بود ما به شی فی نفسه (noumen) دسترسی نداریم و نمی توانیم آن را بشناسیم. ما می توانیم به پدیدارها (phenomen) علم و شناخت پیدا کنیم و علم به هرچیز هم ادراک آن است و هم فهمیدن آن.
اگر چیزی به ادراک درآید و فهمیده نشود، نمی توان گفت علم به آن حاصل شده است. پس آنچه به ناچار در زمان و مکان و در قالب مقولات می توان اندیشید، باید وجودی بیرون از آن مقولات داشته باشد تا مقولات بتواند روی آنها کار کند. اشیاء چنان که هستند به تعبیر کانت امور فی نفسه اند. نگاه کنید به: مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ر. ج. هالینگ دیل، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، (تهران، کیهان، ۱۳۷۵) ص ۱۶۲.
۴- احمد واعظی، درآمدی بر هرمنوتیک، سایت اینترنتی باشگاه اندیشه به نشانی www.bashgah. net.
۵- ریچارپالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی (تهران: نشر هرمس۱۳۷۷، ).
۶- نگاه کنید به محمد مجتهدشبستری، هرمنوتیک، کتاب وسنت (تهران: طرح نو۱۳۷۵، ).
۷-نگاه کنید به محمدرضا ریخته گران، منطق و مبحث علم هرمنوتیک (تهران، نشر کنگره، ۱۳۷۸)، مؤلف در این کتاب در دوران جدید نظرات دیلتای و هوسرل را بررسی کرده است.
۸- عبدالرسول بیات، هرمنوتیک و قرائت های آن، e-resaneh. com
۹-هانس، گئورگ گادامر، هرمنوتیک فلسفی، (دانشگاه کالیفرنیا۱۹۷۷،).
۱۰-پل ریکور، زندگی در دنیای متن، ترجمه بابک احمدی (تهران: نشرمرکز۱۳۷۳، ).
۱۱-شاهرخ حقیقی، گذا از مدرنیته (تهران، آگه۱۳۷۹، ).
۱۲-لودویگ ویتگنشتاین در باب یقین، ترجمه مالک حسینی (تهران: هرمس۱۳۷۹، ).