۵ ساحت یا بعد وجودی انسان : جسم و روان و ذهن و مغز و روح :بخش چهارم (روان)
ساحت روانی
روان در روانشناسی تحلیلی به دو قسمت اصلی یعنی خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم میشود. خودآگاه قسمتی از روان است که ما به کارکردهای آن آگاه هستیم و رفتار ارادی ما را شامل میشود و تحت کنترل ما است. ناخودآگاه بخشی از روان افراد است که نسبت به اعمال و رفتار آن آگاهی ندارند ساختار خودآگاه در روانشناسی یونگ دارای دو بخش ” من” و “نقاب” است.
من (ایگو)
ایگو یا من همان بخشی است که فکر میکند، تحلیل میکند و قضاوت میکند و درنهایت آن تعبیر و درکی که نسبت به خودمان داریم “من” است.
نقاب (پرسونا)
این واژه نام خود را از ماسکی که هنرپیشگان تاتر در یونان قدیم میزدند گرفته است، که میانجی شخصیت اجتماعی و “من” واقعی افراد است. رفتار پرسونا در موقعیتهای مختلف متفاوت است. گاهی پرسونا با حقیقت درونی فرد کاملا متضاد است. مثلا فردی پرسونای شجاعت را نمایش میدهد ولی در درون ضعیف و ترسو است.
بزرگترین مشکل وقتی بوجود می آید که فرد پرسونای دروغین خود را باور کند و تصور کند که واقعا شجاع است.
اجزای ناخودآگاه از دیدگاه یونگ دارای دو لایه است. لایه سطحی “ناخودآگاه شخصی” و لایه عمیقتر”ناخودآگاه جمعی”
ناخودآگاه شخصی مجموعه احساسات و تمایلات سرکوب شده یا ارضا نشده جسمی و روانی است.
ناخودآگاه جمعی ناخودآگاه جمعی میراث روانی مشترک بشریت است. ساختار روانی بشر جنبه های مشترک زیادی دارد، که باقیمانده مراحل رشد و تکامل روان در طی قرنها است.
یکی از دلایل یونگ برای مطرح کردن ناخودآگاه جمعی مشترک وجود داستان ها و اساطیر مشابه در تمدنهای مختلف انسانی بود .
در همه تمدن ها اساطیر مشابهی درباره قهرمانان، شاهزادگان، دیوها، شاهزاده خانم دربند، دیو، جادوگرها، پیر خردمند و … وجود دارد که به عقیده روانکاوان این افسانه ها زبان نمادین توصیف پدیده های روانشناختی است.
از نمادهای مشترک اساطیر، افسانه ها و رویاهای بشر در روانشناسی یونگ بعنوان “کهن الگو” یاد میشود.
کهن الگو معنایی عمیق از زمان است، زمانی که دیگر زمان نیست. بلکه وضعیت مستمری از هستی است.”
کهن الگو در واقع بخش غریزی روان بشر است . یکی از مثالهایی که یونگ در این باره می آورد، انداختن یوسف به درون چاه توسط برادران ، بلعیده شدن یونس توسط ماهی، فرورفتن شاهزاده در اقیانوس و یافتن گوهر ، سفر دریایی شبانه هرکول است که در اصل توصیفی نمادین از فرو رفتن به اعماق ناشناخته و تاریک ناخودآگاه برای رشد روانی است.
آنیما و آنیموس:
در روانشناسی تحلیلی یونگ، روان انسان تک جنسیتی نیست. همه افراد هم ویژگیهای زنانه (آنیما) و هم ویژگیهای مردانه ( آنیموس) دارند. ویژگیهایی چون تعقل ، منطق ، دوراندیشی آنیموسی و ویژگیهایی چون تعهد به روابط با دیگران، توجه به خود و .. ویژگیهای آنیمایی است.
مردان با پرورش ویژگی آنیمایی در خود میتوانند از زندگی لذت بیشتری ببرند و زندگیشان روح بیشتری داشته باشد و ارتباط بهتری با زنان زندگیشان(مادر، همسر و دختر) برقرار کنند.
زنان با پرورش ویژگیهای آنیموسی خود میتوانند در زندگی اقتدار بیشتری داشته باشند و از وابستگی های ناسالم اجتناب کنند و با مردان زندگیشان (پدر، برادر، همسر و پسر) ارتباط بهتری برقرار کنند.
پرورش آنیموس بطور غلو شده در زنان باعث سختگیری و سلطه جویی و پرورش غلو شده آنیما در مردان باعث کاهش اقتدار لازم برای اداره زندگی خود بطور مستقل میشود.
فروید پیشتر از یونگ توانست سهمی برای بخشی ناشناخته از وجود آدمی قائل شود و مسیری را بگشاید .در بخشی از نظریه فروید به ساختاری از روان اشاره میشود که شامل سه بخش منِ هوشیار، منِ لذتجو و منِ سرزنشگر میشود.
به اعتقاد فروید ما با سه مفهوم کلی در روان خود در ارتباط هستیم که این سه مفهوم کلی، جایگاه بزرگ و اثرگذاری در زندگی روزمره ما دارند و ساختار روانی ما را می سازند. مهمترین این سیستمها عبارتند از: ایگو، ناخودآگاه شخصی و عقدههای آن .
. من یعنی خود فعلی من. من یعنی چیزی که الآن و در حال حاضر در حال تجربه کردن آن هستیم. الآن این منِ شماست که این مطلب را میخواند. من سازگار کننده فرد با محیط است.حل مشکلات و تضادهایی که میان درونیات انسان با محیط خارج از انسان شکل میگیرد، بر عهده من است.
درواقع من یا ایگو در حال سامان دادن به روان آدمی است و از هیچ کوششی برای این موضوع دریغ نمیکند. هرکسی که بتواند بیشتر بر اوضاع زندگی خود مسلط باشد، ایگوی قویتری دارد و هرکسی که در این زمینه ناتوان باشد، دارای یک ایگوی ضعیف است. کسانی که دچار بیماریهای شدید روانی و اختلالات روانی میشوند و مرز بین واقعیت و خیال را نمیتوانند تمیز بگذارند، اصطلاحاً ایگولس شده و دچار زوال من هوشیار میشوند.[۱]
ایگو به انسان کمک میکند که اقدام به هویتسازی کند. بهاینترتیب که فرد بهوسیله ایگوی خود میتواند برای خود کاراکتر و شخصیت بسازد. هر آنچه شما از خود میدانید و به آن، در اجتماع شناخته میشوید، بخشی از هویتی است که ایگو برای شما میسازد.
زمانی که فرد در مورد کار من، شغل من، خانه من، همسر من، خانواده من و … حرف میزند، در حال برشمردن مؤلفههایی است که به هویت نسبت داده میشود و توسط ایگو فراهم شده است. به این امر هویتسازی وابسته میگویند.
ایگو یک وجود ثابت دارد و یک ماهیتی که به آن ملتزم است. هر آنچه به ایگو وابسته است دربرگیرنده ماهیت ایگو است و هویت انسان نیز تا حدودی در ماهیت ایگو قرار میگیرد، اما اصل اساسی ؛وجود ایگو فارغ از ماهیت آن است
نهاد: در روانشناسی به ضمیر لذتجو، نهاد میگویند.کسب لذت انسان از طریق نهاد است. نهاد یا اید انسان اشتیاق شدید به کسب لذایذ دنیوی دارد. درواقع منبع لیبیدو یا کارمایه روانی، نهاد انسان است. هر آن چیزی که موجب میشود فرد انرژی لازم را برای انجام کاری به دست آورد، تماماً در نهاد انسان وجود دارد. غریزه جنسی و غریزه زندگی همه برگرفتهشده از نهاد است. تمامی سائقهای زیستشناختی [۲] از قبیل گرسنگی و تشنگی و تمامی هیجانات در نهاد قرار دارد و درواقع میتوان اینطور گفت که منبع تمام تکانش گریهای هیجانی در نهاد قرار دارد.
این بخش از روان انسان از بدو تولد وجود دارد و میتوان گفت که ابتداییترین قسمت وجود انسان را تشکیل میدهد. این قسمت از وجود انسان همانند بچه عمل میکند و کاری به این ندارد که این چیزی که میخواهد، شدنی هست یا نه. تنها چیزی که میخواهد خواستن همان خواسته در همان لحظه است.
اصطلاحاً ویار دارد و وقتی ویارش بگیرد و هوس کند دیگر نمیشود کاری کرد؛ ناظر به مفهوم نهاد لذت جوست نهاد مانند بچهای میماند که جلوی مغازه اسباببازیفروشی میایستد و پا بر زمین میکوبد و گریه میکند و میگوید که من فلان اسباببازی را میخواهم و کاری به قیمت آن و جیب پدر ندارد. اگر آن اسباببازی را برایش بخرید به خواستهاش رسیده است و اگر نخرید دچار سرخوردگی بسیار شدید میشود و به گریههای خود تا زمانی ادامه میدهد که امید به رحم آمدن دل شما داشته باشد.
دقیقاً کار نهاد این است؛ اصرار برخواستههای بیجا و نامعقول و آسیبزننده. نهاد در پی کسب لذت است و ممکن است برای رسیدن به این لذت به بیراهه نیز کشیده شود، اما، چون تنها عامل تعیینکننده شخصیت انسان نیست، نمیتواند بهسادگی از انسان یک شخصیت بیبندوبار بسازد.
درواقع خواستههایی که کاملاً حالت ناهوشیار به خود میگیرد و از هیچ آگاهی خاصی برخوردار نیست، مربوط به بخش نهاد انسان است. نهاد در ناخودآگاه فرد قرار دارد و از هرگونه آگاهی محروم است و محتویات آن برگرفتهشده از غریزههای انسان است.
عامل دیگر شخصیت، سوپرایگو است. به این جنبه از شخصیت در روانشناسی اصطلاحاً فرامن میگویند. سوپر ایگو به سرزنش کردن خواستههای اید میپردازد. سوپر ایگو در ابتدا در روان انسان وجود ندارد. منظور از ابتدا، بدو تولد است و بهمرور زمان و بر مبنای بایدها و نبایدهای والدین و تربیت و آموزش محیط شروع به رشد میکند. این اتفاق از آغاز تربیت رقم میخورد یعنی سوپر ایگوی فرد از زمانی شروع به شکلگیری میکند که با تربیت ساختارمند خانواده و امر و نهی اجتماعی روبهرو شود.
حال چه زمانی این بخش از روان شروع به فعالیت میکند؟ زمانی سوپر ایگو شروع به فعالیت میکند که نهاد شروع به سفارش خواستههای نامعقول و غیرمنطقی خود میکند (جریان کودک و اسباببازیفروشی)؛ در این زمان است که سوپر ایگو دست به کار میشود و انسان را مورد ملامت و سرزنش خود قرار میدهد. ملامت میکند که ای انسان چرا این خواسته نامعقول یا خلاف ارزشها را میخواهی؟ تعبیر دیگری که از فرامن به کار میرود، ابزار اخلاقی شخصیت است؛ که به آن وجدان اخلاقی نیز میگویند.
این من برتر وجود، انسان را وادار میکند که رفتار خود را بر موازین اخلاقی و اصول حاکم بر اجتماع منطبق کند. گاهی اوقات فرامن خیلی زیادهروی میکند و کل شخصیت فرد را تحت کنترل خود درمیآورد و از انسان یک شخصیت ملامت کننده وسرزنشگر خود و دیگران بهصورت نامعقول میسازد.
علاقه افراطی به رانندگی با سرعتبالا، علاقه به شکمبارگی یا مصرف بیشازحد شکلات، علاقه به جمعآوری اشیای گرانقیمت و علاقه افراطی به جمعآوری انواع مختلف کلکسیون، همگی ممکن است به خواستههای ارضا نشده نهاد دردوران کودکی برگردد.
تأخیر در ارضای نیاز های کودک موجب می شود که کودک متوجه دنیایی خارج از خودش شود. وینیکات میگوید با شکلگیری not me (فهمیدن دنیایی غیر از خود) در کودک، نارسیسیسم اولیه شکل میگیرد. اینجا قانون پدر[۳] برای کودک این مفهوم را ایجاد میکند که «نمیتواند هر زمانی که خواست در آغوش مادر باشد.» فروید میگوید با درک چنین قانونی که این دنیا دیگر آن دنیا (بهشت) نیست، بشر دو راه دارد:
۱- به دنبال تمایلات اید (Id) برود و قانون پدر را نبیند و درنهایت سنگ بنای سایکوز شکل گیرد.
۲- به نفع «قانون پدر» و واقعیت، بخشی از Id خود را سرکوب [۴]کند تا ساختار نوروتیک ایجاد شود. (پیامد این سرکوب در کودک سایکوتیکنشدنِ روان اوست.)
در این میان ایگو یا من وظیفه بسیار خطیری را بر عهده دارد، زیرا میان فرامن و نهاد گیر کرده است و باید تعادلی میان این دو ایجاد کند. واقعاً «من» در این مرحله وظیفهای بزرگ را بر عهده دارد؛ باید به خواستههای معقول و منطقی نهاد اهمیت دهد و آنها را برآورده کند و همچنین به ارزشهای اخلاقی سوپر ایگو نیز توجه کند و آنها را رعایت کند.
خواستههای نهاد اگر بهصورت منطقی حل نشود، منجر به شکلگیری گرههایی عمده در روان انسان میشود و به سرزنشهای روان اگر ترتیب اثر داده نشود، منجر به بیبندوباری روان میشود. از طرفی اگر ایگو خواستههای نهاد را برطرف نکند، ممکن است موجودیت فرد به خطر بیفتد (مانند شیر نخوردن نوزاد از سینه مادر) و از طرفی دیگر، اگر هشدارهای سوپر ایگو را جدی نگیرد به شخصیت اجتماعی فرد لطمه میخورد و ممکن است فرد به سمت لاابالیگری و شخصیت ضداجتماعی سوق پیدا کند.
افرادی که نمیتوانند تعادلی میان خواستههای نهاد و هشدارهای من برتر یا فرامن ایجاد کنند به خیال خود دارای شخصیت روانی سالمی هستند. در صورتی که چنین نیست و تعداد قابلتوجهی از افراد اجتماع، مؤلفههای لازم را برای داشتن سلامت روان ندارند.
در این شرایط، با در نظر گرفتن مقتضیات دنیای خارج و برطرف کردن معقول خواستههای نهاد و توجه منطقی و اصولی به پرسشگریهای سوپر ایگو، میتوان به تعادلی پایا در ساختار روان رسید و انتظار ایگوی مناسبی از فرد را داشت. مثالی دیگر میزنم که قبل از آن نیازمند توضیح یک مفهوم هستم و آن مفهوم مکانیسم دفاعی است. به سازوکاری که در روان انسان موجب مقابله با تهدیدات بیرونی میشود، مکانیسم دفاعی گفته میشود. در حال حاضر بیش از ۴۰ نوع مکانیسم دفاعی داریم، از قبیل مقابله، تعارض، فرافکنی، جابهجایی، والایش و … که هرکدام بهنوعی به کمک انسان میآیند.
ما از مکانیسم های دفاعی برای محافظت از خود در برابر احساس اضطراب یا گناه، که از احساس خطر یا خواسته های بیش از حد ضمیر یا نهاد ما ناشی می شوند، استفاده می کنیم.
مکانیسم های دفاعی در سطح ناخودآگاه عمل می کنند و به جلوگیری از احساسات ناخوشایند (یعنی اضطراب) کمک می کنند و یا باعث می شوند چیزهای خوب حس بهتری به فرد بدهند.
مکانیسم های دفاعی ذاتی و طبیعی هستند. هنگامی که آنها از حد خود خارج می شوند (مکرراً مورد استفاده قرار می گیرند)، ناهنجاری هایی مانند حالات اضطراب، ترس، وسواس یا هیستری ایجاد می شود.
مکانیسمهای دفاعی در روان انسان زمانی به وجود میآیند که ما برای خواستهای از سوی نهاد،مضطرب میشویم. هراندازه که فرد سوپر ایگوی قویتری داشته باشد، برابر لذتجوییهای نهاد بیشتر دچار اضطراب میشود؛ یعنی نهاد تقاضای لذتی را میکند که سوپر ایگو با آن مخالف است و در این میان، ایگو دچار اضطراب میشود و تمامی تلاش خود را میکند که از این اضطراب، خود را خلاص کند.
نتیجه تلاش ایگو بهمنظور رفع اضطراب، بهرهگیری از مکانیسمهای دفاعی است که اغلب بهصورت ناهوشیار ظهور و بروز پیدا میکنند. مثلاً فردی در اداره خود مورد غضب و پرخاشگری مدیر یا رئیس خود قرار میگیرد و نمیتواند پاسخ مناسبی برای این رفتار مسئول بالادستی خود ارائه دهد، درنتیجه خشم خود را فرومیبرد و زمانی که به خانه میآید، با بهانههای بیجا این خشم را بر سر همسر خود خالی میکند و با او پرخاشگری میکند یا با مراجعین محترمانه برخور نمی کند.
به همین ترتیب نیز همسر فرد، خشم انتقالیافته از طرف شوهر را بر سر فرزندان خود خالی میکند، در صورتی که شکل صحیح ابراز خشم اینگونه است که باید به کسی که آن را بروز داده، انتقال داده شود؛ یعنی اگر رئیس اقدام به پرخاشگری میکند، مرئوس باید جواب مناسبی برای این پرخاشگری داشته و مسئله را همانجا حل کند و آن را به همسر خود انتقال ندهد. این شکل از انتقال، اصطلاحاً به مکانیسم دفاعی جابهجایی مشهور است.
فرد برای فرار از خشمی که در درون خود انباشت کرده، آن را به کسی منتقل میکند که شایسته آن نیست و این کار بهصورت کاملاً ناخودآگاه صورت میگیرد. مکانیسم دفاعی جابهجایی یکی از مکانیسمهای منفی و آسیبزننده به شمار میرود که طیف کثیری از افراد مبتلا به آن هستند. اگر در مورد رفتار خود با دید صحیحتری بازبینی داشته باشیم، متوجه خواهیم شد که گرفتار در چه دامهای گستردهای هستیم که روان و ضمیر ناخودآگاهمان برای ما تدارک دیدهاندمکانیسمهای دفاعی دارای انواعی است که در این قسمت به آنها اشاره میکنیم.
واپسرانی: فرد سعی میکند امیال یا خاطراتی را که بیش از حد آزارنده و اضطرابآور هستند، یا افکار و انگیزههای نامقبول و خاطراتی که باعث شرمندگی و احساس گناه فرد میشوند از حیطهی خودآگاهی حذف، و از به خاطر آوردن آنها خودداری کند. مثال: شخصی پس از گذشت سه سال از حادثه تصادفش، تنها خاطرات مبهمی را از آن به یاد میآورد.
جابهجایی:انتقال احساس روانی و حالت عاطفی از یک شخص یا شی که مبدا آن بوده، به شخص یا شی دیگری که معمولا خطر و تهدید کمتری نسبت به منبع اصلی آن احساس دارد. مثال: مادری که به علت مشاجره با همسایه عصبانی است، کودک را به خاطرانداختن تصادفی لیوان آب کتک میزند.
والایش یا تصعید: شخص سعی میکند امیال (جنسی و پرخاشگرانه) و خواستههای نامقبول و ناپسند خود را به شکلی درآورد که مورد پذیرش و تشویق دیگران قرار گیرد.
فروید معتقد بود، غالب هنرمندان شاهکارهای هنری خود را با تصعید عقدهها و امیال واپس زده خود، خلق کردهاند مثال: فردی که میل به پرخاشگری دارد به ورزشهای رزمی روی میآورد و موفقیتهای زیادی کسب میکند.
دلیل تراشی:فرد پس از انجام عملی نامطلوب یا تفکری ناشایست، برای فرار از احساس نگرانی، خودکمبینی، اضطراب یا گناه ناشی از آنها با تراشیدن عذرهای کاملا موجه، عمل خود را درست ومنطقی جلوه میدهد. ضرب المثل «گربه دستش به گوشت نمیرسد، میگوید بدبوست» مصداق این مکانیسم است
فرافکنی:از طریق این مکانیسم، فرد افکار ناپسند، تمایلات نامقبول و ناخودآگاه خویش و همچنین تقصیرها و اشتباهات خود را به دیگری نسبت داده و بدین وسیله موجبات رضایت خاطر و آرامش خود را فراهم میسازد. ضرب المثل «کافر همه را به کیش خود پندارد» به این مکانیسم اشاره دارد.
وارونهسازی:گاهی فرد آرزوها و امیال ناپسند و غیرقابلقبول خود را سرکوب میکند و در عوض آرزوها و امیالی را که نقطه مقابل آنهاست ایجاد میکند. همچنین مطالبی را بیان میکند که با امیال واقعیاش کاملا متضاد است. مثلا مادری که از علاقه نداشتن به فرزندش احساس گناه میکند، توجه و مراقبت بیشتری نسبت به او نشان میدهد.
انکار:وقتی مواجهه با واقعیت بیرونی، بیش از حد ناخوشایند باشد فرد ممکن است منکر وجود این واقعیات ناخوشایند شود. والدین کودکی که به بیماری علاجناپذیری دچار است ممکن است اصلا تکذیب کنند که مشکلی وجود دارد.
ابطال:مکانیسمی که در آن فرد پس از ارتکاب عمل مغایر اخلاق یا افکار ناپسند درصدد خنثیسازی آن بر میآید.
جبران:وقتی شخص در یک زمینه با شکست و ناکامی روبرو میشود یا احساس ضعف، حقارت و بیکفایتی میکند، سعی میکند در حوزه دیگری که شانس بیشتری برای پیشرفت وجود دارد، تلاش کند و موفق شود. دموستنی [۵]خطیب شهر یونانی، با غلبه بر لکنت زبان خود، در قدرت بیان شهرت جهانی یافت
برگشت: هنگامی که فرد در ارضاء تمایلات درونی خود با شکست مواجه گردیده و دچار ناکامی شود، از واقعیتهای تلخ قبلی عقبنشینی کرده و به الگوهای رفتاری مراحل قبلی رشد باز میگردد. کودک دهسالهای پس از جدایی والدینش، برای آنکه تنها در اتاقش نخوابد چهار دستوپا به رختخواب مادرش میرود.
تبدیل:تبدیل یک ناراحتی روانی به یک دشواری جسمی که معمولا حالت موقتی است و با گذشت زمان و ایجاد آرامش بهبود مییابد. مثلا خانمی که با همسرش مشاجره و کشمکش دارد، دچار زخم معده میشود.
همانندسازی: شخص ناآگاهانه خود را در قالب فرد دیگری قرار میدهد و یا خود را با او یکی احساس میکند. همانندسازی در رشد شخصیت اهمیت بسیاری دارد. گاهی افراد ضعیف که اعتماد به نفس ندارند، خود را با شخص مقتدر و محبوب همانند ساخته و از قدرت او احساس قدرت و اعتماد به نفس میکنند.
[۱] – سایکوز (psychosis) یا همان روانپریشی، در قلمرو روانکاوی فرویدی، یک حالت روانی پیچیده است که با جدایی عمیق از واقعیت مشخص میشود. با تعریف دقیق، روانپریشی شامل اختلال شدید در ادراک فرد از دنیای بیرونی است که اغلب با توهمات، هذیانها و اختلال در توانایی تفکر منطقی همراه است.
روان سایکوتیک شامل اختلالهایی مثل اسکیزوفرنی، برخی شخصیتهای مرزی، دو قطبیها و پارانوییدها هستند .
[۲] – در روانشناسی به علت درونی انگیزش فرد، سائق گفته میشود)
[۵] -(Demosthenes)
بخش سوم و دوم و اول این درس گفتا را اینجا بخوانید