داستانی از مثنوی و حکایت این روزهای مدعیان دروغ زن و لاف زن جامعه ما :
شغال ها و فرعون های زمانه را بشناسیم
امیر دبیری مهر
مولانا در دفتر سوم مثنوی حکایتی نقل می کند از شغالی که درونِ خمره ای از رنگ های گونه گون می رود . وقتی از آن بیرون می آید پوستی رنگین پیدا می کند و به دیگر شغال ها ناز و فخر می فروشد که : بله ، من یک طاووسِ بهشتی ام . من شغال نیستم . شغالان بدو می گویند : حال که رنگِ طاووسانِ گلستان به خود بسته ای ، آیا بانگِ طاووسان نیز داری و یا همچنان زوزه برمی کشی ؟
بانگ طاووسان کنی؟ گفتا که لا
پس نه ای طاووس، خواجه بوالعلا
و شغال با این امتحان رسوا شد.
ور نگویی عیب خود باری خموش
از نمایش وز دغل خود را مکش
گر تو نقدی یافتی،مگشا دهان
هست در ره سنگهای امتحان
سنگهای امتحان را نیز پیش
امتحانها هست در احوال خویش
امتحان در امتحانست ای پدر
هین به کمتر امتحان خود را مخر
در ادامه مولانا فرعونیان زمان را به آن شغال تشبیه می کند که ادعای عیسی مسیح شدن می کنند در حالی که به همان میزان که شغال شبیه طاووس نیست فرعون هم شبیه عیسی نیست
همچو فرعونی مُرصّع کرده ریش
برتر از عیسی پریده از خریش
او هم از نسلِ شغالِ ماده زاد
در خُمِ مالی و جاهی درفتاد
های ای فرعون ، ناموسی مکُن
تو شغالی ، هیچ طاووسی مکُن
سوی طاووسی اگر پیدا شوی
عاجزی از جلوه و ، رسوا شوی
موسی و هارون چو طاووسان بُدند
پَرِّ جلوه بر سَر و رویت زدند
زشتی ات پیدا شد و ، رسوایی ات
سرنگون افتادی از بالایی ات
چون مِحَک دیدی ، سیه گشتی چو قلب
نقشِ شیری رفت و ، پیدا گشت کلب
ای سگِ گُرگینِ زشت از حرص و جوش پوستینِ شیر را بر خود مَپوش
غُرّۀ شیرت بخواهد امتحان
نقشِ شیر و ، آنگه اخلاقِ سگان
و چه نور و بصیرتی در این حکایت مستتر است برای بیدار دلان .