برخی از ما بجای فرزند زمانه بودن پرتاب شدگان از گذشته به امروز هستیم
اینکه تصور کنیم از آنجا که همه در یک زمان زندگی می کنیم و در تاریخی مثل خرداد ۱۴۰۲ از بعد فیزیولوژیکی زنده هستیم پس مردمان یک عصر هستیم یک تصور و توهم بسیار گمراه کننده و غیر واقعی است. بودن در یک زمان ، به معنای هم عصر بودن نیست.چه بسا کسانی که در جامعه ما هستند متعلق به پنجاه سال قبل یا قرن گذشته باشند چه بسا متعلق به دو یا پنج قرن پیش باشند . آن متغیری که نشان می دهد ما متعلق به کدام عصر هستیم تاریخ تولد و سن تقویمی نیست بلکه گزاره های هستی شناسی و معرفت شناسی است. اینکه چه فهمی و تعریفی از جهان ، انسان ، حقوق بشر، آزادی ، اختیار، کار، پول، دین ،کیهان ، خدا و .…داریم نشان می دهد در کدام قرن و کدام عصر زندگی می کنیم. اصطلاحا با تطبیق گفتمان و منظومه ذهنی مان با گفتمان و منظومه ذهنی هر عصری و مقایسه شباهت ها و تفاوت ها می توان فهمید در کدام عصر زندگی می کنیم. مثال عامه پسند تر همین نوستالوژی است آنانکه در غم وحسرت دوره ای از گذشته بسر می برند در واقع انسانی متعلق به آن عصر هستند و این جدا افتادگی موجب حزن و اندوه انها می شود.
انانکه در تاریخ به انها افتخار می کنیم دچار تاخر تاریخی نبودند و فرزند زمانه خویش بودند و حتی به فردای روزگار خویش می اندیشیدند. برای مثال اگر امروز هنوز صرفا مردها را در تامین معاش خانواده موظف و زنان را فاقد مسوولیت می دانیم یعنی تفکرمان مربوط به عصر پارینه سنگی است زیرا درآن دوران انسانها از طریق شکار شکم خود را سیر می کردند و مردان بخاطر توان بدنی بیشتر نقش بیشتری در شکار داشتند. اگر برای پوشش زنان جبر و زور بکار بگیریم دست کم متعلق به ۲۰۰۰ هزارسال پیش هستیم زیرا زنان در آن زمان می توانستند طعمه سارقین و راهزنان شوند از این رو برای پیشگیری از این اتفاق باید در خانه می ماندند و اگر هم بیرون می امدند باید پوشیده و پنهان می ماندند.
اگر حکومت را بجای وکیل و نماینده و پیشکار مردم دانستن ، مالک و قیم و صاحب اختیار کشور می دانیم یعنی ذهن سیاسی ما متعلق به ۳۰۰۰ سال پیش است. اگر هنوز زمین و مسکن و مستغلات بجای فکر و علم و اندیشه مبنای سرمایه و توانایی است یعنی اقتصاد کشور در دوران کشاورزی ۵۰۰ سال پیش بسر می برد و پنج قرن عقب ماندگی تاریخی دارد .
و دهها مثال دیگر که از ذکر انها عبور می کنم.
بنابر این ما به نسبت تغییر در ذهنیت و اندیشه و باورهای مان در زمان حرکت و پیشرفت می کنیم و صرفا گذر زمان توان تغییر ما را ندارد وموجب رشد و شکوفایی ما نمی شود و معیار پیشرفت نیست. برای مثال طالبان و امثالهم در قرن ۲۱ «هستند» اما در دست کم هزار سال پیش زندگی می کنند. چه بسیار پیرزنان و پیرمردانی در منتهای جهالت و عقب ماندگی فکری هستند و چه بسیار نوباوگانی رو به تعالی و رشد و توسعه فردی و البته متضاد آن هم هست.
بنابراین لازم است دایم در باورها و تصورات و جهان بینی و اندیشه هایمان بازنگری کنیم که متعلق به کدام عصر است و چه نسبتی با زمانه و نیازها و ضروریات آن دارد. دایم باید بیندیشیم کدام تصورات و باورها و ذهنیت های ما در جهان امروز برای ما و دیگران فایده دارد رنجی را می کاهد یا قلبی را شاد می کند. و کدام باورها و اندیشه ها محصول و نتیجه تقلید کورکورانه ما از گذشتگان است. باید به خودمان پاسخ دهیم که ایا فرزند زمانه خویش هستیم ایا می توانیم انسان زمان خویش باشیم ؟
این نوع اندیشه ورزی سخت است اما معنای زندگی حقیقی را باید در این سختی های نظری جستجو کرد.
پی نوشت: در چارچوب عقاید شیعیان و در ذیل اصل امامت بعنوان فرعی از اصل نبوت در خصوص رابطه انسان زمان بودن و مفهوم و ادراک امام زمان موضوعات بسیار مهمی وجود دارد که امیدوارم در زمان مناسب درباره انها سخن بگویم.