برخی از متفکران فمینیست موفق به کشف مفهومی تاریخی شدند ..انها متوجه شدند در جوامع بشری بین سرکوب زنان و تخریب و نابودی طبیعت رابطه مستقیم وجود دارد. به عبارت دیگر در جوامع مرد سالار که به حقوق و شان و حرمت زنان در قالبهای گوناگون تعرض می شود فرهنگ تخریب و نابودی طبیعت و محیط زیست هم حاکم است . اما سوال اینجاست که چگونه ؟
اینان معتقدند ماندگاری طبیعت و برابری زن و مرد مقولاتی تفکیک ناپذیر هستند بنابراین وقتی جوامعی مردان را نماینده عقلانیت و فرهنگ دانسته اما زنان و بومیان و کودکان را همتراز حیوانات و گیاهانی در طبیعت بدانند ؛ با همه ترفندهای زبان شناختی ؛ اخلاقی ؛ سیاسی ؛ دینی و حقوقی به مردان جواز استثمار همزمان طبیعت و زنان را می دهند. این متفکران از جمله فرانسواز دوبون نویسنده فمینیسم یا مرگ ؛ سوزان گریفین نویسنده طبیعت و زن و واندانا شیوا نویسنده کتاب فمینیسم زیست محیطی نکته جالبی را در این خصوص مطرح می کنند و اینکه در جوامع واپس گرای مرد سالار همانگونه که تنها راه توسعه و پیشرفت تسلط بر طبیعت و تخریب ان با راه سازی و سد سازی و تولید انرژی و افزایش درآمدهاست به زنان نیز همچون طبیعت بعنوان ابزاری صرفا برای زاد و ولد و بقای نفس نگریسته می شود و این جوامع در ناخودآگاه خود آبستن کردن زنان و تجاوز به زمین را عملی مفید و همانند می پندارند و همانطور که طبیعت را وحشی پنداشته که باید با صنعت و فناوری رام شود زنان را هم عاصی و سرکش پنداشته که باید تحت انقیاد درآیند.
بنابراین در لایه های درونی و ناشناخته فرهنگ جوامع؛ راه احترام به طبیعت و حفظ محیط زیست از معبر احترام به حقوق زنان و برابر دانستن آنها با مردان می گذردو بالعکس تا زمانی که زنان موجوداتی درجه دوم تلقی شوند حمله بی امان به محیط زیست و طبیعت هم ادامه خواهد یافت.
پی نوشت :
نکته جالب اینجاست که در فرهنگ ایرانیان نیز زن و زمین از یک جنس و ریشه هستند. همانگونه که زمین خاستگاه همه نعمت ها و منابع حیات است زن نیز سر منشا همه ی هستی و وجود انسانهاست و درواقع هر دو فی نفسه و بالقوه آبستن حیات و زندگی هستند و زن و زمین و زندگی از یک ریشه و تبار معنایی برامده اند.
برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به کتاب فرهنگ پسامدرن نوشته عبدالکریم رشیدیان؛ صص۴۵۶-۴۵۹