تحلیل حادثه ۱۱ سپتامبر بعد از ۲۱ سال
“امیر دبیری مهر”؛ استاد جامعه شناسی سیاسی و کارشناس سیاست خارجی در گفتگو با ایلنا بررسی می کند:
ریشه های جامعه شناسانه وقوع حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر چه بود؟/ چرا کنگره آمریکا گزارش خود در مورد حادثه ۱۱ سپتامبر و نقش عربستان در آن را سانسور کرد؟/رمزگشایی از سواستفاده های دولت آمریکا از حادثه ۱۱ سپتامبر
«در مورد ماجرای ۱۱ سپتامبر یک تیم تحقیق در کنگره آمریکا شکل گرفت و در مورد ابعاد مختلف این ماجرا تحقیق کردند و یک گزارش حدودا ۶۰۰ صفحه ای را نیز در این رابطه منتشر کردند. با این حال، قریب به ۲۸ صفحه از این گزارش که احتمالا مرتبط با نقش دولت عربستان در رابطه با وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر و حمایت های مستقیم و غیرمستقیم آن از عوامل این حادثه است، همچنان تحت سانسور قرار دارد. مساله ای که حاکی از پیوندهای محکم آمریکا با سعودی ها است و از منظر آن می توان انتقادات جدی را به دستگاه حاکمه آمریکا وارد دانست.»
ایلنا-همزمان با فرارسیدنِ سالگرد حادثه ۱۱ سپتامبر و حمله به برج های دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک، بار دیگر بحث و تفسیرهای مختلفی از سوی ناظران و تحلیلگران و همچنین جریان های سیاسی و رسانه ای مختلف در جهان در رابطه با این حادثه بزرگ مطرح می شود. در واقع، هر کدام از آن ها سعی دارند از دریچه ای خاص، بخشی از واقعیت های کمتر گفته شده این حادثه بزرگ را به افکار عمومی عرضه کنند.
با این همه، اینطور به نظر می رسد که نگاه تحلیلی به ماجرای ۱۱ سپتامبر و تفسیر آن در قالب طرحواره های کلان تر، هنوز هم حاملِ پیام ها و نکات قابل توجهی است که توجه به آن ها ضروری به نظر می رسد.
در این راستا، ایلنا در گفتگو با “امیر دبیری مهر”، استاد جامعه شناسی سیاسی وکارشناس حوزه سیاست خارجی، به بررسی برخی از نکات مهم و ریشه ای در رابطه با حادثه ۱۱ سپتامبر و تبعات و پیامدهای آن پرداخته است.
مشروح گفتگو با امیر دبیری مهر را در ادامه مطالعه فرمایید.
تاکنون گزارش ها و کتاب ها و مقالات فراوانی با محوریت حادثه ۱۱ سپتامبر و تحلیل ابعاد مختلف آن منتشر شده است. در این میان یک سوال اساسی مطرح است و آن این نکته است که چه مولفه هایی این حادثه را به یک نقطه عطف تاریخی تبدیل کرده اند؟
به نظر من حادثه ۱۱ سپتامبر، فراتر از یک رخداد تاریخیِ صرف است. زمان وقع این حادثه در سال نخست هزاره سوم یعنی سال ۲۰۰۱ میلادی بود. این رخداد به قدری بزرگ بود و تبعات گسترده ای را به همراه داشت که به نظرم هر زمان دیگری هم رخ می داد این امکان وجود داشت که تاریخ را به مقطعِ بعد و قبل از آن تقسیم کرد. البته که این مساله دلایل متعددی دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنم.
در جریان حادثه ۱۱ سپتامبر برای نخستین بار شاهد بودیم که در درون آمریکا جنگ علیه این کشور شکل گرفت. آمریکا کشوری است که حتی در جریان جنگ های جهانی از آتش جنگ دور بود و تنها کشوری بود که در جنگ بود، اما آسیببی از آن ندید. حتی در دوران جنگ سرد با شوری هم آمریکا در امان بود. درست است که در آن دوران تهدید هسته ای حاکم بود اما اقدام نظامی علیه آمریکا هیچگاه از جانب بیگانه ای صورت نگرفت. البته حوادثی نظیر حادثه حمله ژاپن به بندر پرل هاربر که باعث ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم شد نیز محل بحث است که مثلا گفته می شود خودِ آمریکایی ها زمینه سازی آن را کردند با این حال، اینها مصادیقِ حمله به آمریکا به حساب نمی آیند.
در این چهارچوب، در ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۱۱ برای اولین بار یک حمله نظامی به آمریکا در چند نقطه به صورت همزمان صورت گرفت و این یک تهدید بزرگ علیه ابرقدرتی بود که همواره خود را مصون از هرگونه تهدیدِ امنیتی معرفی می کرد. مساله دومی که باید به آن در رابطه با حادثه ۱۱ سپتامبر اشاره کنیم این است که برخلاف نظریههای امنیتیِ وقت، در قالب حادثه ۱۱ سپتامبر، یک کشور و یا دولتِ متخاصم علیه آمریکا آتش افروزی نکرد بلکه یک گروه فروملی با نام “القاعده” که هیچ هویت حقوقی ندارد و مسوولیت عملش را کسی برعهده می گیرد، اقدام به انجام حمله نظامی علیه آمریکا کرد. این خود یک اتفاق بسیار مهم و البته پیچیده بود.
تمامی تئوری های دفاعی و امنیتی آمریکایی ها پس از جنگ جهانی دوم، دشمن متخاصمِ این کشور را یک دولت نظیر شوروی معرفی می کرد با این حال در نهایت آمریکا از جایی ضربه خورد که اساسا پیش بینی آن را نمیکرد. ضربه ای که از سویِ یک گروه فروملی با گسترده فعالیتِ فراملی به این کشور وارد شد. این مساله تا حد زیادی چهارچوب های ذهنی در مورد مساله امنیتی ملی را در دنیا متحول کرد.
مساله سوم در رابطه با حادثه ۱۱ سپتامبر این است که نقاطی که در چهارچوب این حملات هدف گیری شدند، (یعنی برج های دوقلوی سازمان تجارت جهانی به عنوان نماد اقتصاد سرمایه داری امپریالیستی، پنتاگون به عنوان نماد قدرت و نظامی گریِ سرمایه داری، و کنگره به عنوان نماد قانونگذاری و مشروعیت بخشی به نظام سرمایهداری) اساسا حاملِ پیامی فراملی و فراآمریکایی نیز بودند. در واقع، در این چهارچوب نوعی اعلان جنگ علیه یک ایدئولوژی، تئوری حکومتی و نظریه جهان روا انجام شد.
بعدها نیز ما متوجه شدیم که گروه القاعده، آمریکا را نوک پیکان حملات خود قرار داده اما صرفا محدود به این کشور نیست. مساله ای که نمود عینی خود را در چهارچوب حملات القاعده به متروی مادرید و یا لندن نیز نشان داد.
دیدگاه شما در مورد ریشه های جامعه شناسانه ظهور و بروز تروریسم القاعده که حادثه ۱۱ سپتامبر را رقم زد چیست؟
در مورد این سوال که اساسا ایدئولوژی و تفکر تخاصمی که القاعده بر پایه آن اقدام به کنشگری می کند در کجا و چگونه شکل گرفت می توان دلایل مختلفی را ذکر کرد. در ابتدا باید بگویم که توضیحات من در این رابطه به هیچ عنوان نباید با سو تفاهم رو به رو شود و به مثابه ارائه نوعی توجیه برای تروریسم و فعالیت های تروریستی درک شود. خیر، ترور و خشونت همیشه در تاریخ محکوم به شکست بوده و آسیب ها و مضرات آن بسیار زیاد بوده و اکنون نیز است. با این حال، این مساله نباید موجب شود که ما زمینه های شکل گیری تروریسم و خشونت را نشناسیم و ندانیم.
در این راستا من “فقر، جهل، و ظلم” را سه مولفه اساسی می دانم که متاسفانه در برخی کشورهای اسلامی، تحت تاثیر حضور حکام اقتدارگرا در قدرت بیداد می کنند و حتما اثراتِ جانبی و واکنشی را از خود برجا می گذارند. در اینکه نظام سرمایه داریِ جهانی در ایجاد و گسترش جهل و فقر و ظلم مشارکت دارد، هیچ تردیدی نیست و بسیاری از نظریه های روابط بین الملل در ۶۰ الی ۷۰ سال اخیر اساسا همین ماجرا را توضیح می دهند که نظام سرمایه داری چگونه به فقر، جهل، و ظلم بر شهروندان و گروه های اجتماعی می انجامد؟
در این میان، وقتی امکان کاهش دادن این سه مولفه در کشورهای اسلامی به ویژه منطقه آسیای جنوب غربی و خاورمیانه فراهم نباشد، این مساله خود را در قالب خشونت و گاه خشونتِ عریان فراگیر که از نوع القاعده ای است خود را نشان می دهد.
در این چهارچوب، رفتاری که القاعده از خود در جریان حادثه ۱۱ سپتامبر نشان داد به نوعی واکنشی بود به ظلم و فقر و جهلِ انباشته شده در منطقه مذکور در دست کم دو یا سه دهه اخیر که این مساله نیز ریشه هایی در خودِ عربستان و یا افغانستان، منطقه قفقاز و روسیه داشته است و البته همین اواخر نیز شاهد ظهور فعالیت ها و کنشهای تروریستی در منطقه شمال آفریقا نیز بوده ایم. به طور کلی این زمینه های تاریخی و اجتماعی را نمیتوانیم در شکل گیری گروه های تروریستی در منطقه نادیده بگیریم.
پس از وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر، گمانه زنی های زیادی از سوی برخی محافل و جریان ها دال بر این مساله ارائه می شد که حلقه هایی مخفی در داخل خودِ آمریکا در پس حادثه مذکور قرار داشته اند. حتی مایکل مور مستندساز شناخته شده آمریکایی نیز مستندی را در این رابطه ساخت که در نوع خود بازتاب های قابل توجهی دریافت کرد. نظر شما در مورد این گزاره چیست؟
در ابتدای وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر در رابطه با این موضوع صحبت های زیادی مطرح می شد و گمانه زنی های زیادی وجود داشت. با این حال گذر زمان نشان داد که مباحثی از این دست بیشتر گمانه زنی بودند و با یک ماجرای ساختگی طرف نیستیم. اینکه آمریکایی ها از هر رخدادی در جهان به نحوی استفاده می کنند که در راستای مافع ملی آن ها باشد یک بحث است که البته در این زمینه با حربه های مختلف تبحر زیادی نیز دارند و من با آن موافقم. اما اینکه هر اتفاقی هم در دنیا بیفتد ما آمریکا را در پسِ آن تصور کنیم به نظرم نوعی بزرگنمایی است که بعضا خودِ آمریکایی ها خیلی مایل به مطرح شدن آن هستند.
در مورد حادثه ۱۱ سپتامبر نیز به نوعی شاهد برقراری این معادله بودهایم. فراموش نکنیم که هیمنه و تصویرِ ابرقدرتی آمریکا در جریان حادثه ۱۱ سپتامبر شکست و جدای از خسارت های قابل توجه این حادثه برای اعتبار بین المللی آمریکا، سه هزار شهروند این کشور نیز در دم به واسطه حمله تروریستی مذکور کشته شدند. این خود بزرگترین ضربه به ایالات متحده آمریکا و ساختارهای نظامی و امنیتی آن بود چنانکه شاهد بودیم بسیاری از چهارچوب های امنیتی آمریکا پس از حادثه یازده سپتامبر به شدت هدفِ اصلاح و ترمیم قرار گرفتند. در این راستا، آمریکا از حادثه ۱۱ سپتامبر بیش از آنکه سود برده باشد، متضرر شده است.
با این حال اینکه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر چه اتفاقاتی رخ داد و برخی این اتفاقات را به نفع آمریکا تحلیل میکنند، مساله دیگری است که باید تحلیل های خاص آن را ارائه کرد. فقط یک نکته اساسی را در مورد حادثه ۱۱ سپتامبر و کوتاهی و قصوری که مسوولان آمریکایی در این رابطه داشته اند می توان مورد اشاره قرار داد و آن این است که در مورد ماجرای ۱۱ سپتامبر، یک تیم تحقیق در کنگره آمریکا شکل گرفت و آن ها در مورد ابعاد مختلف این ماجرا تحقیق کردند و یک گزارش حدودا ۶۰۰ صفحه ای را در این رابطه منتشر کردند. در واقع سیر تا پیازِ حادثه ۱۱ سپتامبر در گزارش مذکور آمده و منتشر شده و افراد علاقه مند می توانند آن را مطالعه کنند.
با این حال، در مرحله اولِ انتشار گزارش، تععدادی از صفحات این گزارش سانسور شد و در ادامه نیز شاهد انجام برخی سانسورهای دیگر بودیم. هنوز هم حدودا ۲۸ صفحه از گزارش مذکور ماهیتی محرمانه دارد و منتشر نشده است. حدس زده می شود که آن صفحاتی که هنوز منتشر نشده و ماهیتی محرمانه دارد، مربوط به نقش عربستان سعودی در ماجرای ۱۱ سپتامبر باشد.
در واقع، این صفحات اشاره به حمایت هایی داشته اند که عربستان سعودی به صورت مستقیم و غیرمستقیم از عوامل و نیروهای مجری حادثه ۱۱ سپتامبر داشته است(۱۵ نفر از ۱۹ عاملِ حادثه ۱۱ سپتامبر، تابعیت عربستان سعودی را داشتند). از این منظر می توان گفت که رویکرد دولت آمریکا و مقام های ارشد آمریکایی محل انتقاد است. در واقع به قدری روابط آمریکا با عربستان سعودی برای این کشور مهم است که حتی در ماجرای ۱۱ سپتامبر نیز که آمریکا ضربه بزرگی را متحمل شده، این کشور حاضر نشده واقعیت ها را افشا کند تا مبادا به روابط آن با عربستان لطمه ای وارد شود.
یکی از نکات قابل توجه در دوره پس از وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر این است که شاهد بودیم عملا مخالفت جدی در برابر اقدامات مخرب و منفیِ بعدی دولت آمریکا در چهارچوب هایی نظیر حمله به افغانستان و عراق از سوی جامعه جهانی ابراز نشد. دلیل این مساله چه بود؟
واقعیت این است که آمریکا پس از حادثه ۱۱ سپتامبر تا حدی زیادی در زمینه گفتمان سازی و تصویر سازی از نظام بین الملل فعال شد. این بدان معناست که دنیا را به جهانِ خوب و بد تقسیم کرد. در یک سو، جهان را جهان آزاد به رهبری خود معرفی کرد و در سوی دیگر، جهان تروریسم و خشونت را تصویر سازی کرد که در آن زمان از محورت شرارت و کشورهایی نظیر ایران، عراق و کره شمالی نیز در قالب آن نام برده شد. در این چهارچوب، آمریکا در آن زمان توانست با تکیه بر هژمونی رسانه ای خود و البته توان حقوقی اش در چهارچوب نظام بینالملل، در ایجاد این تصویر از نظام و معادلات بین المللی موفق عمل کند. نتیحه این رویکرد این شد که اگر آن زمان هرکَس در برابر آمریکا می ایستاد، گویی در برابر جامعه بین الملل ایستاده بود.
همانطور که گفتم این امر ریشه در تصویرسازی های آمریکا داشت. حال درست یا غلطِ این مساله بحث دیگری است. مهم این است که آن ها درآن زمان تمام توان خود را به کار گرفتند و یکچنین دستورکاری را به پیش بردند. در این چهارچوب، به نوعی کشورها در همراهی با آمریکا و محکوم کردن حادثه ۱۱ سپتامبر از یکدیگر سبقت میگرفتند. اتفاقا در ایران هم در آن زمان به درستی شاهد بودیم که کشورمان حادثه ۱۱ سپتامبر را محکوم کرد. به نظر من اگر در آن زمان ایران آن حادثه را به موقع محکوم نمی کرد، امکان داشت که تبعات ناگواری گریبانگیرِ کشورمان شود و دامنه جنگ افروزی های دولت وقت آمریکا به ایران نیز سرایت کند. از این منظر، دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران در آن زمان کاملا هوشمندانه بود.
به طور کلی، در پاسخ به سوال شما همانطور که گفتم تصویرسازی های خاص آمریکا پس از حادثه ۱۱ سپتامبر و ناتوانی دیگر بازیگران بین المللی جهت مخالفت با آن ها، نقشی اساسی در هموار شدن مسیر برای این کشور جهت پیشبرد دستورکارهای بعضا مخرب و منفی آن در حمله به کشورهایی نظیر عراق و افغانستان داشته است.
نظر شما در مورد سواستفاده های دولت آمریکا از حادثه ۱۱ سپتامبر و بهره برداری از آن در چهارچوب منافع خود چیست؟
آمریکایی ها بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر و تصویرسازی های خاص خود از نظام بین الملل بر اساس ایدئولوژی و منافعشان، فکر کردند که می توانند نَه تنها تصور از نظام بین الملل، بلکه واقعیتِ آن را نیز بر اساس آنچه خودشان مایل بودند، تغییر دهند. اگر به یاد داشته باشید در آن زمان مقام های آمریکایی تاکید داشتند که حملاتشان به افغانستان و عراق، پایانِ جهان خشونت و تروریسم را رقم خواهد زد و بار دیگر دوران تسلط و غلبه لیبرال دموکراسیِ غربی از سر گرفته می شود.
مساله ای که پیشتر در قالب تئوری پایان تاریخِ فرانسیس فوکویاما پس از سقوط شوروی تئوریزه شده بود. در این چهارچوب شاهد بودیم که آمریکایی ها حمله نظامی خود به عراق را “عملیات آزادی” نامگذاری کردند و به دنبال اقدامات بعدی در این رابطه بودند. در این نقطه، شاهد سواستفاده های آمریکایی ها از حادثه ۱۱ سپتامبر بودیم که البته هزینه های زیادی را نیز بر کشور خودشان (چه مادی و چه انسانی) و البته منطقه خاورمیانه تحمیل کردند.
بدتر از همه اینکه در نهایت آن دستورکارهایی که آمریکایی ها به دنبال آن ها بودند نیز محقق نشد و پروژه تغییر جوامع به صورت دستوری و از بالا به پایین و رساندنِ آن ها به نقطه به اصطلاح آزادی و دموکراسیِ غربی کاملا شکست خورد. من دقیقا به یاد دارم که دونالد رامسفلد وزیر دفاع وقت آمریکا که جز رهبران نومحافظه کار آمریکایی بود و پیشتر نامه ای را نیز به بیل کلینتون نوشته بود، این گزاره را مطرح کرد که آمریکا چطور توانسته بود در جهان ملت سازی کند و مثلا کره جنوبی را در کنار شمالی بسازد که اکنون کشوری پیشرفته و آزاد و آباد نیز است؟
وی متعاقبا این سوال را مطرح کرده بود که چرا آمریکا نتواند عراقی آزاد و آباد را هم بسازد؟ این در واقع تزِ نومحافظه کاران بود. در مورد افغانستان نیز آن ها همین تلقی را داشتند. با این حال دیدیم که پس از ۲۰ سال اشغال افغانستان و صرف میلیاردها دلار هزینه و تلفات انسانی، نه افغانستان سامان گرفت و نه عراق و در نهایت آمریکایی ها با نهایت فضاحت مجبور به عقب نشینی از مواضع خود در رابطه با این کشورها شدند و حتی در نمونهای نظیر افغانستان، راه را برای بازگشت مجدد طالبان به قدرت هموار کردند.