مدیران نشسته و رهنمود دهنده و استمرار مشکلات حل نشده
بیست سال قبل که درس سیاستگذاری عمومی در دانشگاه میخواندم استاد فاضلی داشتیم که مدیران تصمیمگیر و سیاستمداران موثر را به دو دسته کلی تقسیم میکرد. بهزعم ایشان دسته اول که در جمهوری اسلامی در اکثریت مطلق هستند مدیران کارتابلی، نشسته و رهنمود دهنده است. منتظر مینشینند تا دستور کار برای آنها تعریف شود؛ و به هر دستوری بهعنوان یک پروژه نگاه میکنند. موضع آنها در قبال محیط اطراف پدافندی است و سینه ستبری در برابر مشکلات و ناملایمات دارند. بدین معنا که تصورشان این است که علم و دانش و تخصص مکفی برای تشخیص سره از ناسره، صلاح و فساد؛ صواب از ناصواب را دارند و میتوانند در سر بزنگاه بهترین تصمیمها را گرفته و مشکلات را با سرانگشت اشارهای مرتفع کنند. این بندگان خدا از بامدادان تا شامگاهان در پشت کارتابلها نامه و گزارش میخوانند و در جلسات بر صدر مینشینند و نظرات زیر مجموعه را استماع میکنند و در نهایت هم رهنمودهایی راهشگا ارایه میدهند. واقعا هم از حق خواب و خانواده میستانند تا به تکالیف بپردازند. تا اینجای کار همه چیز عالی است فقط یک مشکل کوچک باقی میماند و اینکه مشکلات پابرجا میمانند و تلنبار میشوند و رضایتی از عملکردها ایجاد نمیشود یا دست کم رضایت لازم فراهم نمیشود؛ و مدیر محترم در ارزیابی چرخه کار انجام شده به این نتیجه میرسد که همه چیز عالی بوده و هست و اگر رضایت و نتیجه حاصل نشده پس یا رقیبان و دشمنان و مخالفان چوب لای چرخ گذاشتند یا سطح انتظارات و توقعات مردم بیش از حد بالا رفته یا رسانهها نتواستند به درستی این حجم از زحمت و فداکاری مدیر مربوطه را منعکس کنند؛ و از همینجا موضع گیریهای نامربوط شروع شده و شکاف بین مواضع مدیر و افکار عمومی آغاز میشود. هم سیخ میسوزد، هم کباب. غافل از اینکه مشکل جای دیگری است. اما دسته دوم مدیرانی هستند حاضر در صحنه و در میان مردم و کاربلد و آشنا با مشکلات و متکی بر نظرات کارشناسی برای پیدا کردن راهحلها. مدیرانی که منتظر مشکلات نمینشینند بلکه با ایده و برنامه به قلب مشکلات میروند. کارتابل برای این مدیران نقطه شروع اطلاع از مشکلات است نه نقطه پایان. جلسات با مشاورین و کارشناسان نیز جلسه استماع و تناول انگور یاقوتی و نوشیدن چای با نبات و تکان دادن کله نازنین در تایید افاضات نیست بلکه جلسات کاملا جدی و توفان فکری برای کشف ابعاد شناخته و ناشناخته مشکلات است که لزوما با مفروضات و تصورات و پیش فرضهای جناب مدیر یا سیاستمدار همسو نیست. این دسته مدیران در مواجهه با مشکلات دو رویکرد ظاهرا متضاد، اما در واقع مکمل دارند. اولا وجود مشکلات را امری طبیعی دانسته و فلسفه وجود نهادها و مدیران را درک میکنند و از وجود مشکلات هراس و ترس و یاس و نا امیدی به خود راه نمیدهند. ثانیا مشکلات را ساده و بسیط نداسته و مواجهه و حل آنها را نیازمند دانش و مهارت و مشارکت بالا میدانند که کار هر کسی نیست که لزوما نیت خیر و سابقه درخشانی دارد. من همیشه از کامپیوتر مثال میزنم وقتی در رایانه شخصی مشکلی پیش میآید هر چند ساده و ابتدایی باشد اگر حداقل دانشی از نرم افزار نداشته باشیم نمیتوانیم آن را حل کنیم و چارهای جز رجوع به متخصص نداریم. حال ببینید در کشور ما در مواجهه با پیچیدهترین مشکلات و مسایل اقتصادی و سیاسی و بین المللی که فقط برای درک آنها نیازمند اشراف به دهها نظریه علمی و خواندن صدها کتاب تخصصی هستیم چگونه افرادی با کمترین دانش اظهار نظرهای شاذ و عجیب و غریب میکنند و متاسفانه گاهی دست به اجرا هم میزنند و اثرات زیانبار آن بر سر مردم و شهروندان خراب میشود. مانند تخصیص دلار ۴۲۰۰ تومانی یا دلار جهانگیری که با اطلاع عرض میکنم حتی یک کارشناس اقتصادی با این تصمیم موافق نبود و نیست و چند سال است قوه قضاییه در حال رسیدگی به مفاسدی است که ناشی از این تصمیم غلط بر کشور عارض شده است. دسته دوم مدیران برنامه مدار هستند لزوما از بامداد تا شامگاه در دفتر و محل کار نیستند. از شش صبح تا ۱۰ شب در دفتر بودن برای مدیر روزآمد و کارآمد فضیلت نیست. نتیجه و خروجی کار مدیر مهم است. میتوانم بگویم این حضور پر رنگ در محل کار از جانب مدیران سنتی در واقع امر پوششی است برای ناکارآمدی و بی نتیجهگی تصمیمها. در دو دهه اخیر که با مدیران بسیاری در جمهوری اسلامی در نهادهای مختلف مواجهه داشتم همیشه یاد رویکرد صحیح و پخته آن استاد عزیز در دانشگاه میکنم که چقدر درست مدیران جمهوری اسلامی را طبقهبندی میکرد. گاهی وقتی در جلسات تصمیم سازی شرکت میکردم تحت تاثیر فضای جلسه به این نتیجه میرسیدم که خوب الحمدلله و به کوری چشم دشمنان و بدخواهان این مشکل محلی و ملی و بینالمللی هم حل شد، اما بعد از مدتی وقتی در کوی و برزن و در میان مردم قرار میگرفتم متوجه میشدم قالب یخ تصمیم تا برسد به دست مردم قطره آبی از آن باقی نمانده است. بگذریم که گاهی از اساس تشخیص مشکل با انحراف و خطا مواجه میشود. باری سالهاست ستاد تنظیم بازار تشکیل میشود، اما بازار مرغ و تخم مرغ و خودرو و مسکن همچنان آشفته است. سالهاست جلسات مجمع تشخیص مصلحت برگزار میشود، اما در تشخیص بدیهیترین مصلحت مردم یعنی ضرورت مبادلات مالی و پولی با جهان عاجز ماندیم و اولویت اقتصاد قوی بر ملاحظات سیاسی را در روابط بینالمللی ندانستیم و بسیاری موضوعات دیگر که اظهر من الشمس است. کشور به مدیرانی جدید؛ در میدان؛ مردمی؛ نو آور؛ غیر حزبی؛ متخصص؛ متکی بر کارشناسان، نتیجه مدار، فرایند محور نیاز دارد نه مدیران پیر و خسته، پشت کارتابل، مردم گریز و فرمانیه و زعفرانیه و نیاوران و کامرانیه نشین، کلیشهای، حزبی و سیاسی و قوم و قبیله مدار، متکی بر نظرات شخصی و تجربههای جسته و گریخته، تکلیف مدار و پروژه بین. اگر این تحول و انقلاب مدیریتی در کشور رخ دهد شاید بتوان امید داشت تورم، بیکاری، گرانی، ترافیک، آلودگی هوا، موانع سرمایه گذاری، کرختی نظام اداری، سیاست خارجی منفعل ستیزه جو حل شود. نسخه کلی نمیدهم از خودمان میتوانیم شروع کنیم ببینیم به موضوعات و مشکلات چگونه نگاه میکنیم. امروز که مردم با معضل گرانی و کوچک شدن سفره معیشت خود مواجه هستند و تولید کننده و مصرف کننده در گروگان شبکه فاسد و ناکارآمد توزیع هستند برای حل این مشکل چه کردیم؟ آیا با دستور و رهنمود مشکل حل میشود یا سامانههای هوشمند را باید ساخت؟ آیا این روزها که هر دقیقه یک ایرانی بر اثر کرونا جان میبازد با یک دستورالعمل از جانب معاون استاندار میتواند در برابر بی مبالاتی حدود ۳۰ درصد جامعه ایستاد و مانع از قانون شکنی آنها و مبادرت آنها به قتل سهوی هموطنانشان شد؟ آیا صرفا با انتقاد و موعظه میتوان در برابر شیوع کرونا ایستاد و از جان و مال مردم صیانت کرد؟ آیا با تهدید و رجز خوانی و دورگردانی میتوان اراذل و اوباش را سر جای خود نشاند؟ به نظر این بنده حقیر و فقیر خیر؛ و برای حل این مشکلات و همه نابسامانیها خرد و تجربه دانش و تدبیر راه حل پیش روی ما نهاده است اگر فقط و فقط بخواهیم و به الزامات خردمندی تن دهیم.