بررسی روششناسی نظریه «کنش ارتباطی» هابرماس
مقدمه
عقلانیت یکی از عناصر اصلی مدرنیته بهشمار میرود. هابرماس ازجمله متفکران حلقه انتقادی فرانکفورت است که درواقع، عقلانیت انتقادی را سوار بر عقلانیت ارتباطی میداند. راهکاری که او برای رهایی از تنگناهای مدرنیته ارائه میدهد، عقلانیت ارتباطی است. اما معیار رهایی و ارتباط آزاد او در عقلانیت ارتباطی بنابر محدودیتهای معرفتی او نمیتواند چیزی جز فرهنگ عمومی یا عقل عرفی باشد؛ چراکه دست او از معیارهای عقل قدسی که بالاترین مراتب عقل است، خالی است و نمیتواند براساس عقل عملی معیارهای ارزشی و هنجاری براساس بالاترین ارزشها و آرمانهای انسانی ارائه دهد. در مکتب اسلام هم اگر ما نتوانیم بر پایه تعالیم وحی معیاری فراتر از عقل عرفی ارائه دهیم، ناچاریم همان معیارهای مورد نظر هابرماس را برای رهایی از این تنگناها بپذیریم. در این نوشتار ما با استفاده از مبانی معرفتی و هستیشناختی اسلام و براساس روششناسی بنیادین، به نقد مبنایی نظریه کنش ارتباطی هابرماس میپردازیم و با نگاهی به مبانی نظریه او درصددیم ببینیم این نظریه در دیدگاه اسلام چه جایگاهی میتواند داشته باشد. به عبارتی دیگر، آیا از نظر اسلام معیارهایی که هابرماس در تفکر انتقادی خود از طریق کنش ارتباطی برای رهایی ارائه میدهد، پذیرفتهاند یا نه.
کلیدواژهها: روششناسی بنیادین، کنش عقلانی، کنش ارتباطی، زیست جهان، سیستم، جامعه، رهایی.
زندگینامه
هابرماس، که اکنون دوران سالخوردگی و بازنشستگیاش را طی میکند، از بزرگترین فلاسفه و عالمان اجتماعی زنده دنیا و وارث مکتب فکری بانفوذِ فرانکفورت است؛ مکتبی که تأثیری بسیار ژرف بر تحوّل فکری او گذاشته؛ تا آنجا که پیش از هر چیز نام او، مکتب فرانکفورت را تداعی میکند. شاید به دلیل رفتار رسمی هابرماس باشد که اطّلاع چندانی از زندگی شخصی و خانوادگی او در دست نیست؛ جز اینکه ازدواج کرده و سه فرزند دارد؛ در دوران آلمان نازی بزرگ شده و همین، نقطه آغاز بسیاری از تحوّلات فکریاش میباشد. به این معنا که او هم مانند بسیاری از روشنفکرانی که نازیسم را تجربه کردهاند، در آغاز کار روشنفکرانهاش سخت کنجکاو شد تا بداند چطور میتوان ظهور نازیسم را در آلمان – کشوری با این همه اندیشه فلسفی درخشان و رهاییبخش – تبیین کرد و توضیح داد؟ او هم، مانند سایر روشنفکران معاصر خود، به صرافت بازاندیشی و تعیین مجدّد جایگاهِ دقیقِ سنّت تفکّر آلمانی که اینچنین تحقیر شده بود، افتاد.
هابرماس، در ۱۹۲۹ در دولسدورف آلمان، به دنیا آمد. پدرش، رییس دفتر صنعت و تجارت شهر و پدربزرگش، مدیر آموزشگاه محلّی بود. پس خاستگاه خانوادگیاش، از طبقه متوسّط و اهل اندیشه است. تحصیلاتش را در شهر گومزباخ و در دانشگاههای گوتینگن، بن و زوریخ گذراند و مدّتی روزنامهنگار بود. در ۱۹۵۴ از رسالهاش با عنوان مطلق و مفهوم تاریخ: در بررسی تضاد بین مطلق و مفهوم تاریخ در اندیشه شلینگ دفاع کرد.
در دهه ۱۹۵۰، هابرماس آثار لوکاچ را خواند و بهشدّت تحت تأثیر قرار گرفت. بعد به مطالعه نوشتههای دیگر متقدّمان مکتب فرانکفورت روی آورد. بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۹ دستیار آدورنو شد و به این ترتیب از استادش بسیار آموخت و مجموعاً همه اینها باعث گردید تا اوّلین اثرش یعنی دگرگونی ساختاری حوزه عمومی را در ۱۹۶۲ بنویسد. مجموعه تأییدها، کاربستها و نقدهای بسیار، این کتاب را – که البتّه با تأخیر زیاد در سال ۱۹۸۹ به انگلیسی ترجمه شد – به اثری همچنان زنده و پرخواننده بدل ساختهاست.
هابرماس، از ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۴ در دانشگاه هایدلبرگ به تدریس فلسفه پرداخت و نیز از ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۱ در دانشگاه فرایبورگ جامعهشناسی و فلسفه تدریس کرد. از ۱۹۷۲ تا ۱۹۸۱ مدیریّت مؤسّسه تحقیقات ماکس پلانک در استارنبرگ را بر عهده گرفت. پس از بازگشت به فرانکفورت در ۱۹۸۱، بزرگترین اثر خود، نظریه کنش ارتباطی را منتشر ساخت. از ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۸ نیز در دانشگاه یوهان ولفگانگ گوته در شهر فرانکفورت به تدریس اشتغال داشت و اکنون بازنشسته شده. جز اینها، مطالعه پراگماتیسمِ آمریکایی و اندیشهورزی در حوزههای متنوّع فلسفی – که مغفولِ دانشجویان همنسلش بود – او را از سایر اندیشمندان همترازش متمایز ساختهاست.
اندیشه
مطالعه آثار هابرماس، خواننده را پیشاروی جامعهشناسی قرار میدهد که بنمایههای قوی فلسفی دارد و این موضوع، یکی از تفاوتهای او با فرانکفورتیهای قدیمیتر است. هابرماس گرچه هم دانشآموخته و هم اینروزها نمایندهی زنده – و به بیانی، آخرین بازمانده – مکتب فرانفکورت است؛ اما در مواردی با آنها همرأی نیست. از جمله اینکه زیربنا و بنمایه کارهای هابرماس فلسفیست؛ در حالیکه مثلاً در اندیشههای آدورنو و هورکهایمر – شاید جز در مقاله نظریه انتقادی و نظریه سنتی و در مانیفست ۱۹۳۷ و همینطور در نطق افتتاحیه هورکهایمر – تأکید زیادی بر فلسفه وجود ندارد. در یک کلام، هابرماس از پیشینه فلسفی آلمان، بسیار پرمایهتر از دیگر فرانکفورتیها بهره بردهاست و این، خود را در نقد هابرماس به آدورنو و دیگر فرانکفورتیها نشان میدهد، آنجا که سرزنشوار از عدمِ توجّه آنها به هایدگر میگوید. باز به همین شکل، با اینکه بسیاری از فرانکفورتیهای نسل اوّل برای رهایی از نازیسم، مدّتی کم و بیش طولانی را در آمریکا گذراندند، هابرماس در نقد آنها از کمتوجّهیشان به جامعهشناسی آمریکایی میگوید. در حالیکه خود، کاملاً از جامعهشناسی آمریکایی در نظریهپردازی سود بردهاست.
نیز، هابرماس، اشکالِ نمادین تعامل اجتماعی را به نظریه انتقادی فرانکفورت افزوده است و بههیچوجه، بدبینی فرانکفورتیها را نسبت به خِرَد ابزاری ندارد. او، به خرد رهاییبخش و بهترشدن زندگی مردم معتقد است. بنمایههای فلسفی کار هابرماس و تعلّقش به مکتب انتقادی باعث میشود که برای جامعهشناسی به جز تحلیل و تبیین، وظیفه ارائه راه حل و یاری رساندن به دیگران را نیز قائل باشد و همه اینها، مجموعاً او را به اندیشمندی بزرگ و متفاوت بدل نمودهاست.
هابرماس تا کنون دهها جلد کتاب تهیه و تدوین کرده و دست کم سه هزار اثر دربارهی او و اندیشههایش به چاپ رسیده است که معدودی از معروفترین آثار خود وی عبارتاند از:
۱ ـ به سوی جامعهای عقلانی (۱۹۷۰)
۲ ـ شناخت/دانش و علائق انسانی (۱۹۷۱)
۳ ـ نظریه و عمل (۱۹۷۴)
۴ ـبحران مشروعیت (۱۹۷۶)
۵ ـ ارتباط و تکامل جامعه (۱۹۷۹)
۶ ـ نظریهی کنش ارتباطی (۱۹۸۱)
۷ ـ مقولات فلسفی نوگرایی (۱۹۸۷)
۸ ـ اندیشهی پسامتافیزیکی (۱۹۸۸)
۹ ـ دربارهی منطق علوم اجتماعی (۱۹۸۸)
۱۰ ـ تغییر شکل ساختاری گسترهی همگانی (۱۹۸۹)
تبیین نظریه
یکی از مهمترین شاخصههای دنیای مدرن و مدرنیته را میتوان عقلانیت دانست که ابعاد و لایههای بسیار دارد و هر جامعهای بسته به اینکه از کدام لایه آن بهره ببرد، فرهنگ و تمدنی خاص مییابد. هابرماس برخلاف وبر و هورکهایمر که نگاه بدبینانهای به فرآیند عقلانی شدن داشتند، کاملاً خوشبین است. به اعتقاد او، پروژه مدرنیته بهدلیل توجه صرف به عقلانیت ابزاری و نادیده گرفتن عقلانیت ارتباطی، از مسیر اصلی منحرف شده است. بنابراین، علت اصلی ناکامیهای عصر مدرن بهشمار میرود و بدین جهت او مدرنیته را پروژهای ناتمام معرفی میکند. راه حلی که او ارائه میدهد، عقلانیت ارتباطی است که در آن، بهدنبال راهی برای خروج از بحران عقلانیت در مدرنیته است. ازاینرو، او بین دو نوع کنش معقول و هدفدار و ارتباطی تمایز قائل میشود.۲
هابرماس نظریه کنش ارتباطی خود را متقارن با روانکاوی فروید میبیند ۳ و میان آنچه روانکاوان در سطح فردی انجام میدهند و آنچه خود او انجام دادنش را در سطح اجتماعی ضروری میداند، تقارنهایی میبیند. او روانکاوی را یک نوع نظریه ارتباط تحریف شده میانگارد که درصدد سوق دادن افراد به نوعی ارتباط تحریف نشده است. به همین ترتیب، یک نظریهپرداز انتقادی درصدد است تا از طریق نقد درمانی، به عموم مردم کمک کند تا بر موانع اجتماعی ارتباط تحریف نشده چیرگی یابند. درواقع به نظر هابرماس راهحل کنش معقول و هدفدار در کنش ارتباطی نهفته است که به ارتباط رها از سلطه میانجامد. عقلانیت ارتباطی مستلزم رهاسازی و رفع محدودیتهای ارتباط است. هابرماس همانند مارکس، وبر، هگل، فوئر باخ که انسان را در دوران مدرنیته ازخودبیگانه میدانستند، عامل ازخودبیگانگی یا تحریف ارتباط انسان را در مشروعسازیها و کلیتر از آن ایدئولوژی میداند و معتقد است برای برقراری ارتباط رها از سلطه باید بر این دو عامل فائق آییم. نقطه پایان فراگرد مورد نظر هابرماس، یک جامعه عقلانی است. عقلانیت بهمعنای از میان برداشتن موانعی است که ارتباط را تحریف میکنند و بهطور کلی در کنش ارتباطی، افکار آزادانه ارائه میشوند و در برابر انتقاد حق دفاع دارند. طی این دو نوع استدلال، توافق غیرتحمیلی توسعه مییابد.
نظریه عقلانیشدن وبر را میتوان راهنمای خوبی برای درک مدرنیته هابرماس دانست، اما به اعتقاد هابرماس، این نظریه دارای محدودیت بود. به عبارتی، عقلانی شدن وبر، فرایند یکسویهای است که همان عقلانیت ابزاری است. این عقلانی شدن، به اعتقاد وبر فرایندی افسونزدا یا توهمزدا از جهان است، ولی با نگاه عمیقتر و دقیقتر، این پیشرفت و عقلانیت، به رشد نیمهمستقل علوم و تکنولوژی تبدیل شده، عنان ما را به دست میگیرد و ما را بهجای رهنمون شدن به امکانات بیشتر، از مسیری عبور میدهد که یکراست به قفس آهنین سرمایهداری متأخر ختم میشود.
به نظر هابرماس هم عقلانیت مثبت در جهان سرمایهداری وجود دارد، هم عقلانیت منفی، و این دو به موازات هم در حال گسترشاند. ولی به مرور زمان عقلانیت مثبت تحت نفوذ عقلانیت منفی قرار میگیرد و عقلانیت مثبت کمرنگ میشود.
متفکران مکتب فرانکفورت همین باور را دنبال کردند و نقدهای خود را با عنوان نقد از «صنعت فرهنگ» سامان دادند. آنها که رهایی را بالاترین ارزش انسانی میدانستند، شاهد این واقعیت بودند که عصر مدرن نهتنها آزادی انسان را آنگونه که فلاسفه روشنگری ترسیم میکردند به ارمغان نیاورده، بلکه با در اختیار گرفتن ابزار علم و فناوری موجبات برقراری هوشمندانهترین نوع سلطه را فراهم آورده است.
هابرماس تا حدی با افکار مکتب فرانکفورت در نقد مدرنیته موافق است، ولی میکوشد از ابعاد بدبینانه به مدرنیته بکاهد و نشان دهد که نابسامانیهای عصر مدرن ناشی از عقلانیت نیست، بلکه معلول ناتوانی در گسترش و نهادینه کردن متوازن جنبههای مختلف عقل است. به اعتقاد او نظریه عقلانی شدن وبر، توجه خود را یکسره به عقلانیت ابزاری محدود کرده و جنبه دیگر عقلانیت یعنی عقلانیت ارتباطی را نادیده گرفته است.
هابرماس نگرانیهای وبر از پیامدهای گسترش عقلانیت ابزاری را در دو نظریه «عقلانیت به مثابه فقدان معنا» و «عقلانیت به مثابه فقدان آزادی» خلاصه کرد و مفهوم پیچیدهتری از عقلانیت ارائه داد که در آن ابعاد مختلف عقلانیت در کانون توجه قرار بگیرد:
وبر عقلانی شدن کنش را صرفاً در ارتباط با عقلانیت ابزاری مورد توجه قرار میدهد، اما امروزه اگر بخواهیم در راستای رویکرد او به تبیین آسیبشناسی مدرنیته بپردازیم، ناگزیریم به مفهوم پیچیدهتری از عقلانیت متوسل شویم که امکان دهد گستره مدرنیزه شدن جامعه را که با عقلانی شدن جهانبینیها در غرب گشوده شده، مشخص کنیم.
هابرماس عقلانیت دنیای پیشرفته را از مقایسه جوامع ابتدایی و سنتی و سرمایهداری آغاز میکند و نهایتاً به عقلانیت دنیای پساسرمایهداری میرسد و به عبارتی در فرایند گذر از اسطوره دنیا و متافیزیک به عقلانیت دنیای مدرن میرسد. او تمایز میان کنش معقول و هدفدار با کنش ارتباطی را مورد توجه قرار میدهد؛ هدف کنش هدفدار دستیابی به یک هدف است، درحالیکه هدف کنش ارتباطی دستیابی به تفاهم ارتباطی است. کنش معقول و هدفدار در پی جلب منفعت است که به منافع یکسویه راجع است، درحالیکه کنش ارتباطی بهدنبال منافع تعمیمپذیر آدمها است که ارزشهای مشترک براساس این کنشها شکل میگیرد.
کنش ارتباطی به مثابه نظریهای زبانشناختی
کنش ارتباطی نظریهای زبانشناختی درباره نظامهای اجتماعی است که در سطوح مختلف خرد و کلان، ابعاد گوناگون یک رابطه اجتماعی مطلوب را توضیح میدهد. این نظریه، که در ذیل یکی از حوزههای مختلف زبانشناختی قرار میگیرد، زبان را نه بهعنوان سیستم معنایی یا نحوی، بلکه در حالت کاربرد در نظر میگیرد. در این معنا، کنش ارتباطی نظریهای خاص در علم بیان شمرده میشود.
در نظریه کنش ارتباطی هابرماس، عنصر اصلی و اساسی گفتار است که زبان در آن نقش اساسی دارد. زبان یک صورت ظاهری دارد و یک سیستم معانی و یک وضعیت کاربرد. زبان در اینجا به شکل گفتاری، کنش ارتباطی نیست، بلکه هابرماس متأثر از بحث اعمال گفتاری آستین و جان سرل، معتقد است در بحث زبان، فقط وضعیت کاربرد اهمیت دارد.
دعوی اعتبار سه جهان
هابرماس که از بحث سه جهان پوپر کمک میگیرد، میگوید ما همزمان در سه جهان زندگی میکنیم: جهان خارج، جهان درونی انسانها (عواطف، احساسات و…) و جهان ارزشهای بینالاذهانی. هر بیانی با این سه جهان ارتباط برقرار میکند و ادعای اعتباری با هر سه جهان دارد: دعوی اعتبار جهان خارجی صدق است، دعوی اعتبار جهان درونی صداقت و دعوی اعتبار جهان بینالاذهانی صحت و راستی و تناسب میباشد. در جهان بینالاذهانی ارتباط با اعمال غیربیانی است و گفتن همان عمل نیست، بلکه عمل در بیرون اتفاق خواهد افتاد.
در این سه جهان، بین طرفهای گفتوگو، روابط دوسویهای برقرار میشود. آنان در این ارتباط ادعاهای معتبری را: حقیقت (جهان خارج)، صداقت (جهان درونی)، و صحت (جهان بینالاذهانی) بیان میکنند که تعمیمپذیر بودن آنها یا باید مفروض آنها باشد یا لازم است در این فرایند به استدلال و اثبات معتبر بودن ادعاها بپردازند. کنش ارتباطی به این است که کنش کلامی در شرایط آرمانی (آزاد از محدودیت و سلطه درونی روانشناختی و بیرونی ساختاری) صورت بگیرد و سنجههای لازم برای ارزیابی را داشته باشد؛ یعنی از تناقض رفتاری گوینده بهدور باشد تا صداقت روشن شود و آزمونپذیر باشد تا حقیقت اثبات گردد و مهمتر اینکه انتقادپذیر باشد تا صحت آن تضمین شود.
زیست جهان
نظام و زیست جهان به مثابه الگوی نظری برای شناخت اجتماعی و نقد روابط حاکم بر آن، مهمترین دستاورد هابرماس است. همه فرایندها و رویدادهای برجسته اجتماعی، مستقیم یا غیرمستقیم در زیست جهان بازتاب دارند و بنابراین، باید از دو چشمانداز ارزیابی و درک شوند. ابتدا باید از طریق تفسیر «جهانبینیها» ی مردمی که میخواهیم زندگیشان را درک کنیم، از «بالا» وارد واقعیت اجتماعی شویم. سپس، هر تبیینی از بالا با تبیینی از پایین در قالب زمینه ساختاری زیست جهان تکمیل شود. دانشمند علوم اجتماعی باید پا را از حد تفسیر فراتر نهد و تبیین کند که چگونه محیط عینی و مادی ـ اقتصادی، اجتماعی، فیزیکی ـ این یا آن تغییر یا اختلال را در زیست جهان ایجاد میکنند.
زیست جهان آنچنان افق معنایی است که درفرایند کنشهای ارتباطی شکل میگیرد و اکنون بهصورت پسزمینه در هر کنش ارتباطی عمل میکند. افراد نمیتوانند پای خود را از زیست جهان بیرون بگذارند؛ جهان زیست، ماحصل ذخایر انباشته تجربه ماقبل علمی است.
زیست جهان، الگوهای تفسیری است که از طریق عناصر فرهنگی انتقال یافته و با منبع زبانی سازمان گرفته است؛ زبان و فرهنگ از اجزا و عناصر مقوم و سازنده آن بهشمار میروند. زیست جهان عرصهای استعلایی ـ هرچند غیرمتافیزیکی ـ است که در آن، گوینده و شنونده همدیگر را ملاقات میکنند و میتوانند بهگونهای دوسویه استدلالهایی بر اعتبار پارهگفتهها با جهان (عینی، اجتماعی و ذهنی) اقامه کنند و نیز به انتقاد و نفی یا تصدیق ادعاهای همدیگر بپردازند؛ اختلافات خود را حل کنند و به توافق برسند.
در یک جمعبندی، باید گفت که بدون زیست جهان هیچ ارتباطی صورت نمیگیرد و بدون کنش ارتباطی هیچگاه زیست جهان بازتولید نمیگردد. ارتباط در سه جهان از درون زیست جهان صورت میگیرد؛ اما همین ارتباطات طی فرایندی بلندمدت پسزمینه نهادینه شدهای را شکل میدهند که زیست جهان هر کنش ارتباطی است. اگر ارتباط کلامی آرمانی در نظریه کنش ارتباطی تحقق یابد، آنگاه کنش ارتباطی در استعمارزدایی از زیست جهان مؤثر خواهد افتاد و آن را عقلانیتر خواهد کرد.
+ برگرفته از مقاله بررسی روششناسی نظریه «کنش ارتباطی» هابرماس با رویکرد انتقادی، نوشته ابراهیم عباسپور، نشریه معرفت فرهنگی اجتماعی، سال دوم، شماره دوم، بهار ۱۳۹۰، صفحه ۳ و دانشنامهی آزاد ویکیپدیا
+ استاد ناظر: دکتر امیر دبیریمهر
+ ارائه دهندگان سمینار: خانمها الهام بزی و شیرین میکانیکی
+ ویراستاری و انتشار: علی فتحی
+ تبصره ۱: نوشتههای مندرج در سایت جهانسوم، نتیجه پژوهش دانشجویان است و نهتنها خالی از اشکال نبوده بلکه لزوماً مورد تأیید استاد و مدیر سایت نیست و گردانندگان سایت نیز از نقدهای مخاطبان استقبال میکنند.
+ تبصره ۲: وبسایت جهانسوم پیشاپیش از وجود اشکالات ویرایشی موجود در متن مکتوب کنفرانس عذرخواهی مینماید.