هانا آرنت در افکار سیاسی غرب
هانا آرنت (Hannah Arendt) (زاده ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن، هانوفر- درگذشته ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک آمریکا)، فیلسوف (فلسفه سیاسی) و تاریخ نگار زن آلمانی – یهودی تبار به دنیا آمد. او در آمریکا سالها استاد دانشگاه در رشته تئوری سیاسی بود و از چند کشور، دهها دکترای افتخاری گرفت، و جایزه آلمانی زبان لسینگ و فروید را نیز از آن خود کرد. هانا آرنت در نزدیکی هانوفر و در یک خانواده مرفه یهودی چشم به جهان گشود. والدین وی لیبرال و غیرمذهبی بودند، هانا آرنت پس از پایان دوره متوسطه، در ۱۸ سالگی وارد دانشگاه ماربورگ شد. [۱] او تحصیل خود را در رشتههای فلسفه، ادبیات یونان و الهیات مسیحی در دانشگاه ماربورگ آغاز کرد ولی پس از چندی تحصیلات خود در ماربورگ را رها کرد و به دانشگاه هایدلبرگ رفت و رساله دکترای خود را در فلسفه در سال ۱۹۲۶ با عنوان «مفهوم عشق از نظر آگوستین قدیس» با کارل یاسپرس، فیلسوف بزرگ آلمانی گذراند. وی از مخالفان سرسخت نازیها آلمان و از مدافعان شوراهای انقلابی چپ بود.
هانا آرنت در سال ۱۹۳۳، به هنگامی که هیتلر در آلمان قدرت گرفت، چندی به زندان افتاد. حکومت نازی هانا آرنت را پس از شعلهور شدن آتش جنگ جهانی دوم به اردوگاههای مرگ اعزام کرد اما بخت فلسفه و نظریه سیاسی بلند بود و هانا آرنت از اسارت فرار و سرانجام به آمریکا مهاجرت کرد و در سال ۱۹۵۱ تابعیت ایالات متحده را پذیرفت.
دغدغههای مهم آرنت عبارت بود از:خودکامگی، ماهیت شر و تضعیف مشارکت عمومی در روند سیاسی.کتاب مشهور هانا آرنت با عنوان عنصرها و خاستگاه حاکیمت توتالیتر در سال ۱۹۵۱ به زبان انگلیسی منتشر شد. [۲] این کتاب آرنت را به یکی از مشهورترین و با نفوذترین نظریه پردازان دوران خود بدل و کتاب قدرت و قهر، از مهمترین آثار هانا آرنت، جایگاه او را چون یکی از نظریهپردازان بزرگ قرن بیستم، تثبیت کرد. آلمانی همین اثر در سال ۱۹۵۵ به چاپ رسید. آرنت در این اثر با رژیمهای توتالیتر ناسیونال سوسیالیستی و استالینیستی از نظر سیاسی تسویهحساب کرده است. این اثر بازتاب گستردهای در میان متفکران و محافل سیاسی جهان داشت و آوازهی هانا آرنت را به عنوان اندیشمند سیاسی تثبیت کرد. هانا آرنت در این کتاب و در دیگر آثار خود نقدی عمیق، نو و ساختاری از مباحثی چون نسبت روانشناسی تودهها و حکومتهای توتالیتر، نسبت عرصه عمومی و خصوصی و نسبت آزادی و فردیت با قدرت سیاسی به دست میدهد.
مقدمه
رژیمهای توتالیتر که در زبان فارسی به صورت رژیمهای تمامیت خواه یا رژیمهای فرانگر نیز ترجمه شده است به رژیمهایی اطلاق میگردد که خواهان نظارت تام بر کلیه امور اجتماعی، اقتصادی و برکناری کلیه رقبا و مخالفان از طریق ترور، وحشت، خفقان و انحصار گری در حوزه قدرت سیاسی میباشند. در این گونه رژیمها دولت آنچنان کلیه عرصههای زندگی انسانی را تحت نفوذ و سیطره خویش قرار میدهد که دیگر امکانی برای رشد و شکوفایی نهادهای مدنی باقی نمیماند. نظارت تام این رژیمها بر تمام حوزههای زندگی افراد به گونه ای است که جایی برای حریم شخصی و خصوصی افراد باقی نمیماند و مجالی برای ظهور و بروز آزادی و فردیت افراد باقی نمیماند. در خصوص چرایی پیدایش رژیمهای توتالیتر نظریات جامعه توده وار بر ابن باورند که با قطع پیوند افراد با باورهای سنتی و از بین رفتن ساختارهای طبقاتی گذشته که به نوعی منجر به احساس تعلق افراد به آنها و شکل گیری نوعی هویت اجتماعی برای آنها میشد، به افراد احساس معلق بودن در فضای اجتماعی دست خواهد داد که برای فرار از این وضعیت و دستیابی به نوعی تعلق خاطر به دامان جنبشهای توتالیتر پناه میبرند. هانا آرنت (۱۹۷۵-۱۹۰۶) در دانشگاههای ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ آلمان فلسفه خواند و مدتی شاگرد کارل یاسپرس بود. آثار سیاسی آرنت آشکارا نشان میدهد که وی تحت تأثیر کانت، هگل، نیچه و هایدگر بوده است پس ازپیروزی هیتلر در سال ۱۹۳۳، وی نیز همچون بسیاری از دانش آموختگان و روشنفکران آلمانی از موطن خود گریخت و به فرانسه رفت. درک نازیسم و کوشش برای توضیح آن اثر زیادی در اندیشههای آرنت گذاشت. پس از آن آرنت در سال ۱۹۴۱ به ایالات متحده آمریکا رفت و به تدریس در دانشگاه شیکاگو و دیگر دانشگاههای آن کشور پرداخت. (بشیریه، ۱۳۸۴: ص ۱۳۱)
مبانی فکری و بینشی هانا آرنت
بر خلاف بسیاری از فیلسوفان و اندیشمندانی که قائل به وجود ذات یا ماهیت بشری هستند آرنت معتقد است که چیزی به نام طبیعت بشری وجود ندارد. به نظر آرنت، اگر انسانهای روی کره زمین برای زندگی به سیاره دیگری مهاجرت کنند، مسلماً زندگی آنها متفاوت با زندگی بر روی این کره خواهد بود. آرنت تحت تأثیر فلسفه اصالت وجودی هایدگر معتقد است که وجود یا هستی فرد انسانی همواره و اساساً وجودی در زمان و مکان خاص (دازاین) است به این ترتیب از نظر آرنت، انسان فرازمانی و فرامکانی وجود ندارد بنابراین محور استدلال آرنت این نظریه اگزیستانسیالیستی است که آدمی از بیخ و بن آزاد است، انسان فاعل مختاری است که هیچ جبر و علت و معلولی بر آن حاکم نیست و مسئول هر کاری است میکند.
ویژگیهای رژیمهای توتالیتر:
الف) تودهها:
از دید آرنت مهمترین خصلتی که میتوان به جنبشهای توتالیتر نسبت داد این است که به سرعت دستخوش فراموشی میگردند که این قضیه در مورد کیفیت شهرت رهبران این جنبشها مصداق بیشتری دارد. که این ناپایداری با بی ثباتی معروف تودهها بی ارتباط نیست. البته خطاست که به خاطر این ناپایداری فراموش کنیم که رژیمهای توتالیتر تا زمانی که بر قدرت سوارند و رهبران توتالیتر تا هنگامی که زندهاند، تا پایان از پشتیبانی توده ای برخوردارند (آرنت، ۱۳۶۶: ص ۳۲-۳۰). اصطلاح تودهها به آن مردمی اطلاق میشود که به دلیل آنکه ماهیتاً چیزی بیشتر از مجموعه ای از افراد بی هویت و بی تفاوت نیستند نمیتوان آنها را در سازمانی مبتنی بر مصلحت مشترک یا در احزاب سیاسی و اتحادیههای حرفه ای و کارگری متشکل کرد. پیامد عضوگیری جنبشهای توتالیتر از بین تودهها این است که اکثریت اعضای آن را کسانی تشکیل میدادند که پیش از آن هرگز در صحنه سیاسی حضور پیدا نکرده بودند که منجر به بیتفاوتی نسبت به استدلالهای مخالفان سیاسی جنبش میشد (آرنت، ۱۳۶۶: ص ۴۴-۴۲)
ب) نخبگان:
جنبشهای توتالیتر برای نخبگان جامعه نیز سخت جاذبه دارد. رهبران جنبشهای توتالیتر مانند اوباش وماجراجویان عصرامپریالیستی، دراین واقعیت با هواداران روشنفکرشان اشتراک دارند که هر دو در بیرون از نظام طبقاتی و ملی جامعهی محترم اروپایی جای داشتند، حتی پیش از آنکه این نظام فرو ریخته شود. باوجود اختلاف شدید میان نخبگان و اوباش تردیدی نیست که نخبگان هر کجا که میدیدند جامعهی محترم از روی ترس ناچار است که برای اراذل جایگاه برابری قائل شود شادمان میشدند. این نخبگان حتی به بهای نابودی تمدن میخواستند تماشاگر صحنه ای باشند که در آن، کسانی که در گذشته ناعادلانه طرد گشته بودند به زورحق خود را میگیرند. نخبگان که از بورژوازی نفرت دیرینه داشتند و جامعهی بورژوازی را داوطلبانه رها کرده بودند در این رواج رو به رشد نگرشها و اعتقادات اوباش صفتانه تنها فقدان ریا و تشخص را میدیدند نه تغییری در محتوا (آرنت، ۱۳۶۶: ص ۸۵-۸۲). بر خلاف تودهها، نخبگان آگاهانه جذب جنبش توتالیتر شدند، زیرا از حیثیت و موقعیت تشخصهای دروغین و ریاکارانهی حاکم بر جامعهی بورژوازی به ستوه آمده بودند (انصاری، ۱۳۷۹: ص ۱۲۹)
ج) تبلیغات توتالیتر:
تنها نخبگان و اوباش هستند که باید با قوهی محرک خود توتالیتاریسم جذبشان کرد درحالی که تودهها را باید با تبلیغات به سوی جنبش جلب نمود. از آنجا که جنبشهای توتالیتر در جهانی غیر توتالیتر وجود دارند، ناچارند به تبلیغات متوسل شوند. تبلیغات یکی از مهمترین ابزارهای توتالیتاریسم در معامله با جهان غیر توتالیتر است. روش پیش بینی خطا ناپذیر بیش از هر تمهید دیگری در تبلیغات توتالیتر، هدف نهایی فتح جهان را افشا میکند. زیرا فرمانروای توتالیتر تنها در صورتی که سراسر جهان را زیر نگین خود داشته باشد میتواند دروغهایش را محقق سازد و به همهی پیشگوییهای خود جامهی حقیقت پوشاند. دلیل بنیادی برتری تبلیغات توتالیتر بر تبلیغات احزاب و جنبشهای دیگر، این است که محتوای آن برای اعضای جنبش، یک قضیهی عینی نیست که عقایدی در بارهاش داشته باشند، بلکه این محتوا در زندگی آنها، همچون قواعد حساب، واقعی و در عین حال لمس نا پذیر گشته است (آرنت، ۱۳۶۶: ص ۱۱۴-۹۷)
د) دولت توتالیتر:
از دیدگاه آرنت حکومت توتالیتر، خودکامه و غیر قانونی نیست بلکه حکومت نوعی قانون است. نظامهای استبدادی بی قانوناند و در آنها ارادهی خود سر حکومت میکند. در حالی که ویژگی اصلی توتالیتاریسم انکار هر گونه جایگاه برای ارادهی انسانی است (بشیریه، ۱۳۸۴: ص ۱۳۵). در مورد رژیمهای نازی و شوروی نیزنحوهی برخورد آنها با قانون اساسی به نحوی بود که آلمانها در نخستین سالهای قدرتشان سیلی از قوانین را جاری ساختند و حتی قانون اساسی وایمار را لغو نکردندو در شوروی نیز رژیم انقلابی درد سر انتشار یک قانون اساسی کامل و تازه را به گردن گرفت اما در عمل این گفتهی هیتلر اتفاق افتاد که یک دولت تام نباید تفاوتی میان قانون و آئین اخلاقی قائل شود که نتیجه این بود که ضرورتی جهت اعلام عام احکام و فرامین وجود ندارد (آرنت، ۱۳۶۶: ص ۱۹۲)
قانون مندی توتالیتری که از قانونیت سرپیچی میکند و وانمود میکند که حاکمیت مستقیم عدالت را بر روی زمین مستقر کرده است قانون تاریخ یا طبیعت را به اجرا میگذارد بی آنکه آن را به زبان معیارهای درست و غلط برای رفتار فردی ترجمه کند. این قانون که پایهاش در ایدئولوژی است به دنبال آن است که طبیعت انسانها را تغییر دهد، نه آنکه آن طبیعت را تثبیت کند. بی اعتناعی به قانون موضوعه که در دولت توتالیتر خود را مینمایاند هنگامی سلاح موثری برای سلطه واقع میشود که مردم در جهان مدرن ایمانشان را به بنیان استعلایی عدالت از دست دادهاند. از دست رفتن ایمان به توانایی ذهن برای شناخت عدالت، فضیلت و حقیقت یکی از عوامل عمدهی موفقیت توتالیتاریسم است. مفاهیم سنتی ما از قانون چنان به تجربهی مذهبی وابسته بودند که زمانی که انسان ترسش را از جهنم از یاد برد و اعتقادش به نصیب بردن از عدالت پس از مرگ را از دست داد، هر گونه درکی از مشروعیت فرمانروایی سیاسی را هم از دست داد (بردشا، ۱۳۸۰: ص ۹۰-۸۸)
و) چیرگی تام در رژیمهای توتالیتر:
این خصلت رژیمهای توتالیتر میکوشد تا انسانها را به گونه ای سازمان دهد که تکثر و تمایز نا محدودشان از بین رود وکل انسانیت به صورت یک فرد واحد در آید. این امر زمانی امکان پذیر است که یکایک افراد انسانی به صورتی تبدیل شوند که در برابربرخی کنشهای معین، واکنشهای معین و ثابتی از خود نشان دهند. نخستین گام اساسی در راه چیرگی تام کشتن شخصیت حقوقی در انسان است که این کار از یک سو با قرار دادن ردههایی از مردم در خارج ازحمایت قانون و از سوی دیگر با قرار دادن اردوگاههای دسته جمعی در خارج از شمول نظام جزائی صورت گرفته بود. گام تعیین کنندهی بعدی در راه تدارک نعشهای زنده کشتن شخصیت اخلاقی در انسان است. توتالیتاریسم از طریق ایجاد شرایطی که تحت آن وجدان کاراییش را از دست میدهد و انجام دادن کار نیک امکان ناپذیر میگردد، توانست همدستی آگاهانه و سازمان یافتهی همهی انسانها را در جنایتهای توتالیتر بگستراند. پس از کشته شدن شخصیت اخلاقی در انسان، تنها مانع تبدیل انسانها به نعشهای زنده تمایز فرد و هویت یگانهاش است (آرنت، ۱۳۶۶: صص ۲۹۴-۲۶۷)
ه) ایدئولوژی و ارعاب:
آرنت به هیچ روی اهمیت ایدئولوژی را درپدیدهی توتالیتاریسم دست کم نمیگیرد. شایستهی توجه است که هر دو رژیم توتالیتر ایدئولوژیشان را- سوسیا لیسم یا نژادگرایی – درهیئت کاذب علم تاریخ عرضه میکردند. علی رغم کاذب بودن این ایدئولوژیها و توسل به تبلیغات جهت توجیه آن، این بدان معنا نیست که اعتقاد رهبران توتالیتر به این ایدئولوژیها نا راستین است. آرنت عزم رهبران توتالیتررا جهت پیاده کردن اهداف ایدئولوژیکیشان علی رغم همهی مشکلات تجلی اعتقادی کاملاً تازه میداند. اینکه همه چیز ممکن است به شرطی که نیروی ارادهی کافی داشته باشیم. داشتن چنین توهمی از قدرت مطلق، به ناچار به حکومت کردن با توسل به خشونت و ترورمی انجامد (لسناف، ۱۳۸۵: ص ۱۱۸)
ایدئولوژی در دولتهای توتالیتری تا حدودی به علت غیبت چیزهایی موفق است که آرنت در کتاب وضع بشری بر فقدان و غیابشان تأسف میخورد: ایمان مذهبی، توانایی عیان کنندگی حسها، ارزش ذاتی محصولات کار. البته سوالی که اینجا مطرح میشود این است که این فقدانها در تمام جوامع در تمدن غربی مشترک است پس چرا همهی انسانهای غربی تحت سلطهی توتالیتری نیستند؟(بردشا، ۱۳۸۰: ص ۹۰). به نظر آرنت، ایدئولوژی در کنار ارعاب ضرورت تام دارد زیرا آزادی انسان که بااستعداد آغاز گری خلق میشود، با ارعاب از بین نمیرود. تفکرمایهی اصلی چنین آغاز گری است که صرفاً با ایدئولوژی مهار و سرکوب میشود. بنا بر این چنان چه ارعاب گوهر توتالیتاریسم باشد، ایدئولوژی اصل عمل آن است (انصاری، ۱۳۷۹: ص ۱۳۶). توتالیتاریسم وعدهی تحقق عدالت بر روی زمین را میدهد چراکه مدعی است میخواهد نوع بشر را به گونهی تجسم قوانین تاریخ و طبیعت درآورد (آرنت، ۱۳۶۶: ص ۳۱۲)
ایدئولوژیهای نژادپرستی و کمونیسم از آن روی توتالیتر گشتهاند که عناصر تجربهای که بر آنها استوارند – ستیز نژادها برای چیرگی یافتن برجهان و نبرد طبقات برای کسب قدرت سیاسی در این دو سده – اهمیت سیاسی بیشتری از عناصر تجربهی ایدئولوژیهای دیگر پیداکردهاند. از سوی دیگر همهی ایدئولوژیها دربردارندهی عناصر توتالیتر هستند و تفاوت دو ایدئولوژی یاد شده با سایر ایدئولوژیها در این است که این ایدئولوژیها بوسیلهی جنبشهای توتالیتربه خوبی پرورانده شدهاند. در واقع حقیقت این است که ماهیت راستین ایدئولوژیها تنها از طریق نقشی که در دستگاه چیرگی توتالیتر ایفا میکنند، آشکار میگردد (آرنت، ۱۳۶۶: صص ۳۲۵-۳۱۲)
از دید آرنت سه عنصر توتالیتر وجود دارند که ویژگی هر تفکر ایدئولوژیک را تشکیل میدهند:
نخست داعیهی تبیین جهانی ایدئولوژیها – تبیین آنچه هست، آنچه در حال شدن است و آنچه برجهان گذشته است – دوم اینکه تفکر ایدئولوژیک با به خود بستن چنین ظرفیتی خود را از هرگونه تجربهای مستقل میسازد. بدین سان تفکر ایدئولوژیک از واقعیتی که ما با حواس پنجگانه مان در مییابیم آزاد میشود و بر واقعیتی حقیقی تر تاکید میکند که در پشت چیزهای قابل ادراک پنهان است. سوم، از آنجا که ایدئولوژیها قدرت استحالهی واقعیت را ندارند، میکوشند تا از طریق روشهای برهانی ویژه، اندیشه را از قید تجربه آزاد سازند. تفکر ایدئولوژیک واقعیتها را در یک سیاق مطلقاً منطقی سامان میدهد. سیاقی که از یک قضیهی مسلم و بدیهی آغاز میکند و سپس همهی چیزهای دیگر را از همان قضیهی بدیهی استنتاج میکند.
نظریات مربوط به چگونگی پیدایش جنبشهای توتالیتر:
الف) نظریهی جامعهی توده وار:
طبق این نظریه وقتی وفاداریهای گروهی به دلایلی محو شود، جامعهی توده وار اتفاق میافتد (ملکوتیان، ۱۳۷۲: ص ۱۱۴). این نظریه پردازان موضعشان از این قرار است که با درهم شکسته شدن نظام طبقاتی، وفاداری سنتی به احزاب سیاسی نیز از میان میرود (کوهن، ۱۳۸۴: ص ۲۲۶). به عقیدهی آرنت با پایان گرفتن جنگ جهانی اول و ایجاد جمهوری وایمار، ربطهای کهنه که اعضای جامعه را به هم پیوند می زند از بین رفتند و تودهها با در ماندگی از تجربهی جامعهی طبقاتی به یک ناسیونالیسم به ویژه خشن روی آوردند.
ب) دیدگاه مبتنی بر نقش طبقهی متوسط:
این دیدگاه جنبش توتالیتر را به عنوان جنبشی که حمایتش را از اعضای اتمیزه شده بدست آورد نمیداند. طبقات متوسط به صورت رو به تزایدی توسط بورژوازی بالاتر و احزاب آنها تو سری میخوردند و همچنین از سوی طبقات پایین نیز مورد تهدید بودند. بنابر این علیه هردو دست به اعتراض زدند بدین ترتیب حمایت توده ای اصلی از لایههای میانی جامعه نشأت میگرفت.
مطابق با استدلال آرنت، توتالیتاریسم محصول بازگشت و احیای گرایشهای امپریالیستی در اواخر قرن نوزدهم بوده است در نتیجهی آن شکل سیاسی دولت ملی تضعیف شد و در عین حال نژادپرستی به صورت روشی جدید برای وحدت میان تودههای گسیخته ظاهر گردید. امپریالیسم انگلیس ساختار دولت ملی را از بین نبرد در نتیجه توتالیتاریسم در آن کشور پدیدار نشد اما در آلمان و روسیه گرایشهای امپریالیستی پدید آمد و به ساختار دولت ملی و ناسیونالیسم آسیب رساند. پان اسلاویسم و پان ژرمنیسم همانند جنبشهای امریالیستی هدفشان توسعه بی حد و حصر بود و از همین رو با دولت ملی در تعارض قرار گرفتند. (بشیریه، ۱۳۸۴: صص ۱۴۲-۱۴۱) چراکه تلاش در جهت یافتن چیرگی تام برجهان و حذف هر گونه واقعیت غیر توتالیتر رقیب، در ذات رژیمهای توتالیتر نهفته است آگر آنها به عنوان هدف نهاییشان در صدد کسب فرمانروایی برجهان نباشند به احتمال بسیار قوی، آنچه را که به دست آوردهاند از دست خواهند داد. (آرنت، ۱۳۶۶: ص ۱۸۷) به نظر آرنت توتالیتاریسم محصول بازگشت و احیای گرایشهای معطوف به امپریالیسم در اواخر قرن نوزدهم بوده است در نتیجه شکل سیاسی دولت ملی تضعیف شد و در عین حال نژاد گرایی به صورت شیوه ای تازه برای ایجاد وحدت میان تودههای از هم گسیخته ظاهر گردید. (انصاری، ۱۳۷۹: ص ۱۲۶)
آرنت ظهور پدیداری جامعه توده ای را در عصر مدرن یکی از مهمترین تحولات تاریخی ماسبق بر پدیده دولت توتالیتر
میدانست تحولی که بدون آن ایدئولوژی نمیتوانست آن نقش عمده و اساسی را در توتالیتاریسم ایفا کند. جامعه توده ای از دل انحلال قشربندی طبقاتی سنتی سر برآورد. به گفته آرنت سقوط دیوارهای حفاظتی طبقاتی جماعتهای کثیری که پشت همه احزاب جمع شده بودند تبدیل به توده ای بی سازمان و بی ساختاری از افراد برافروخته و افسارگسیخته کرد. (بردشا، ۱۳۸۰: ص ۸۴)
آرنت هر دو رژیم نازی و استالین را مثالهایی از یک سنخ واحد کاملاً جدیدی فرض میکند، بر خلاف مارکوزه که توتالیاریسم را تجسم افراطی عقلانی کردن و برای بروکراسی و تکنوکراسی در معنای هدفمدارانه آن میبیند وی سازمان توتالیتر را مبتنی بر اصول کاملاً متفاوت میبیند. اصل رهبری ایدئولوژی و ترور. طبق معیارهای بروکراتیک یا عقلانی، سازمان نازی یا استالینی بسیار معشوق بود. اما این اغتشاش کاملاً با اصل رهبری متناسب بود به طوری که رهبر را قادر میساخت در هر زمان و هر مقطع دخالت کند و حزب یا دولت را ابزار محض اراده شخص خود کند. اقتدار رهبر از بالا از لابلای میانجی عبور نمیکند تا صاف شود و در انتها به ملت برسد بلکه اراده رهبر میتواند هر جا و در هر زمان متجسم شود. (لسناف، ۱۳۸۵: ص ۱۱۶) روشن است که بررسیهای آرنت در مورد توتالیتاریسم، او را به این نتیجه مسلم میرساند که نادیده گرفتن و از ارزش انداختن سیاست تا چه حد میتواند خطرناک باشد و حتی خود آنهایی که چنین میکنند تا چه حد میتوانند خطرناک باشند. (لسناف، ۱۳۸۵: ص ۱۲۰)
کار عمده آرنت در اندیشه سیاسی به چالش کشیدن مقولات مرسوم و رایج است. در جایی که ما معمولاً آزادی را در اختیار فرد تلقی میکنیم وی آن را چیزی میبیند که در حوزه عمومی به کار میرود. در جایی که ما فکر میکنیم آزادی در تنهایی به منصه ظهور میرسد او آن را به عنوان مشارکت در عمل عمومی در میان همتایان تصور میکند او میگوید آنچه را که ما مسلم فرض کردهایم چندان بدیهی نیست و راههای دیگری برای نگریستن چیزها جود دارد. (انصاری، ۱۳۷۹: ص ۱۸۰) رویکرد آرنت اساساً اگزستانیالیستی است، انسان مشکل وجودی دارد و فقط در جایی میتواند به هستی خود معنا بخشید که حزه عمومی برقرار باشد. در حوزه عمومی که زائیده کثرت نیز هست، انسان در عمل متقابل با دیگران به شناخت خود و کسب هویت نائل میشود. (انصاری، ۱۳۷۹: ص ۱۳۸)
به گفته بردشا، آرنت مدعی بود که ریشههای توتالیتاریسم هم ذاتی برخی وقایع پیشین تاریخی است و هم بیانی است از عمل ارادی. اگر نگاهی به تحلیل آرنت از توتالیتاریسم در کلیتش بیندازیم میبینیم که او ظاهراً میخواهد دو چیز ضد و نقیض بگوید: اینکه انسانها محصول پدید آمدن توتالیتاریسم هستند چون همه انتخابهای سیاسی، عامدانه و انسانی هستند و اینکه انسانها تقصیری ندارند چون شرایط در آلمان و روسیه کار افراد را در دست زدن به هر نوع انتخابی دشوار کرده بود. آرنت فکر میکرد نوعی تعامل عمومی نه تنها برای حیات سیاست بلکه برای تفکر سالم، ضروری و حیاتی است و فقط از طریق اجماع با افرادی که آزادانه میاندیشند ما به وجود انسانی خود میرسیم. (بردشا، ۱۳۸۰: ص ۸۰) دست کم دو ایراد بر این تاکید او که توتالیتاریسم طبیعت انسانی را عوض کرده است میتوان وارد کرد. نخست میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا اصلاً در عمل دولتی میتواند کنترل تام بر همه جنبههای هستی و زندگی بشر داشته باشد یا نه. دومین ایرادی که میتوان بر آرنت وارد کرد این تصور اوست که حداقلی از آزادی سیاسی و یا فرصت تبادل اندیشهها ضروری است. هراس او از توتالیتاریسم از این اعتقاد راسخ او نشأت میگرفت که بحث آزاد و علنی سرچشمه معنا در زندگی انسانها است اگر انسانها قادر به داوری صحیح، مستقل از شرایط زندگیشان هستند، پس دلنگرانی ما به حدتی نخواهد بود که آرنت بعضاً فکر میکرد میبایست باشد. (بردشا، ۱۳۸۰: صص ۸۲-۸۰)
منابع و مآخذ:
۱- آرنت، هانا، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۶، تهران
۲- آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، نشر مروارید، ۱۳۸۲، تهران
۳- انصاری، منصور، هانا آرنت و نقد فلسفه سیاسی، نشر مرکز، ۱۳۷۹، تهران
۴- بردشا، لی، فلسفه سیاسی هانا آرنت، ترجمه خشایار دیهیمی، طرح نو، ۱۳۸۰، تهران
۵- بشیریه، حسین، جامعه شناسی سیاسی، نشر نی، ۱۳۸۷، تهران
۶- بشیریه، حسین، تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم – لیبرالیسم و محافظه کاری، نشر نی، ۱۳۸۴، تهران
۷- ردهد، برایان، اندیشه سیاسی از افلاطون تا ناتو، ترجمه مرتضی کاخی و اکبر افسری، نشر آگه، ۱۳۷۳، تهران
۸- قوام، عبدالعلی، چالشهای توسعه سیاسی، نشر قومس، ۱۳۸۴، تهران
۹- کوهن، آلوین استانفورد، تئوریهای انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، نشر قومس، ۱۳۸۴، تهران
۱۰- لسناف، مایکل، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر ماهی، ۱۳۸۵، تهران
۱۱- ملکوتیان، مصطفی، سیری در نظریههای انقلاب، نشر قومس، ۱۳۷۲، تهران
۱۲- هیوز، استوارت. ه، هجرت اندیشه اجتماعی، ترجمه عزت اله فولادوند، طرح نو، ۱۳۷۶، تهران
اختصاصی وبسایت جهانسوم
+ استاد ناظر: دکتر امیر دبیریمهر
+ تهیه کنندگان: هادی کیخاییراد، احسان زابلی و جمالعبدالناصر بارانی
+ ویراستاری و انتشار: علی فتحی
+ تبصره مهم: نوشتههای مندرج در سایت جهانسوم، نتیجه پژوهش دانشجویان است و نه تنها خالی از اشکال نبوده بلکه لزوماً مورد تأیید استاد و مدیر سایت نیست و گردانندگان سایت نیز از نقدهای مخاطبان استقبال میکنند.