اندیشه سیاسی فمینیسم
مقدمه
«فمینیسم» به عنوان جریانی اجتماعی، فرهنگی در دو قرن اخیر گرایشهای مختلفی را به خود دیده است که از جمله میتوان به «فمینیسم پستمدرن» اشاره نمود.
سیر تحول تاریخی فمینیسم
ریشهی ظهور فمینیسم را شاید بتوان به تحولاتی چون رنسانس و تحولات بعد از عصر روشنگری و سپس انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی نسبت داد که مناسبات زن و مرد را در بعضی یا تمامی جهات مورد سؤال قرار داد. «اصطلاح فمینیسم یا فمینیست تا اواخر قرن نوزدهم وارد نظام واژگانی نشده بود. هرچند بسیار پیش از آن، برخی آثار در مورد حقوق زنان به رشته تحریر درآمده بود؛ با وجود بیعدالتیهایی که در روابط بین زن و مرد وجود داشته است، اما این بیعدالتیها تا اواخر قرن نوزدهم باعث به وجود آمدن نهضتی اجتماعی و فراگیر نشده بود. اولین آثار فمینیستی را زنان در دهه ۱۶۳۰ نوشتند»(cf. Elam, 1995: p.92). به عنوان نمونه، مری آستل (۱۷۳۱-۱۶۶۶) نخستین فمینیست انگلیسی، مایل بود به جای توجه به مواضع سیاسی، بر ظرفیت تفکر منطقی زنان تأکید داشته باشد؛ لذا به زنان وابستگی عاطفی به مردان حتی ازدواج با آنها را توصیه نمیکرد (مکنزی، ۱۳۷۸: ص ۳۵۲).
ورود واژه فمینیسم به زبان فرانسه به سال ۱۸۳۷ م. برمیگردد. پسوند «ism» نشان از وجود مکتبی دارد که در جهت بازپسگیری حقوق، آزادی و نقش اجتماعی زنان فعالیت میکند (Marks, 1981: p.90). جنبش فمینیستی در واقع نوعی اعتراض به مردسالاری آشکار حاکم بر اعلامیه حقوق بشر فرانسه بود؛ زیرا این اعلامیه حقی برای زنان در نظر نگرفته بود (Rathenberg, 1998: p.88). جنبش فمینیسم در سال ۱۸۴۸ در آمریکا مطرح شد و در همین سال اولین منشور دفاع از حقوق زنان در آمریکا اعلام شد. از آن پس اندیشمندانی چون آگوست کنت (۱۸۵۷) و جان استوارت میل (۱۸۹۶) نظریه برابری زن و مرد را در چارچوب فردی و اومانیستی مطرح کردند (میل، ۱۳۷۷: ص ۴۳).
البته سیر فعالیت فمینیستها در دو سه قرن اخیر یکنواخت نبوده؛ زمانی عمدتاً به محاق رفته و گاه به صورت حرکتهای سازمان یافته درآمده است که از آن به سه موج تعبیر میکنند: موج اول از قرن نوزدهم شروع شد و تا سالهای پس از جنگ جهانی اول ادامه یافت؛ موج دوم به دهه شصت برمیگردد و موج سوم دو دهه اخیر را شامل میشود. موج اول بیشتر متأثر از خیزشهای عصر روشنگری و سپس نهضتهای لیبرالی و سوسیالیستی بود که از قرن نوزدهم تا اوایل جنگ جهانی اول را دربرمیگیرد. «قرن نوزدهم، قرن جنبشهای اجتماعی، مذهبی و فمینیستی است. جنبش زنان، حق اشتغال، افزایش مزد زنان و برابری حقوق آنها با مردان در این قرن آغاز شد» (آندره، ۱۳۷۲: ص ۱۲۸). موج اول در واقع پاسخی بود به فشاری که زنان در کشورهای رو به توسعه صنعتی در قرن نوزدهم در محیط کاری و در سپهر عمومی احساس میکردند. غیرمولد و بی اهمیت شدن کار خانگی به دلیل تولید کالا در کارخانجات از یک طرف و نیاز به نیروی انسانی از طرف دیگر، زنان را به عرصه عمومی وارد ساخت؛ لیکن قوانین و مقررات، امکانات آموزشی و به طور کلی جو حاکم بر جامعه، شرایطی تبعیضآمیز را به ضرر زنان به وجود آورده بود و همچنین «گفتمان مدرن با مفاهیمی چون برابری، آزادی، حقوق فردی، خودگرایی، عامگرایی، اندیشه ترقی و … زمینه را برای زنان در جهت تقاضا برای بسط اصول بنیادی مدرنیته به نحوی که آنها را نیز شامل شود، آماده میکرد» (مشیرزاده، ۱۳۷۹: ص ۳۷).
جنگ دوم جهانی، زمینهساز موج دوم فمینیسم شد. در این جنبش فمینیستها فراتر از حقوق سیاسی زنان، به برابری همگانی در آموزش، کار و امور خانه توجه کردند. نیاز دولتها به مردان جنگی سبب شد که زنان به طور گسترده در مشاغل خارج از خانه به کار گرفته شوند. در موج دوم، فمینیسم عملاً به بخش قابل توجهی از اهداف خود یعنی حق رأی زنان یا برابری حقوق زن و مرد در بسیاری از وجوه حیات اجتماعی، دست یافت.
مهمترین اثر فمینیستی انتشار یافته طی مراحل اول و دوم فمینیسم، کتاب «جنس دوم» (۱۹۴۹) سیمون دوبوار است. دیدگاه دوبوار با مبانی اگزیستانسیالیسم و اهمیتی که برای توان و وظیفه شکلدهی کیفیات انسانی قائل است، هماهنگ بود. وی به تبعیضات نهادی، نظری یا ترکیبی که در نهایت به زیر دست بودن یا به تعبیر دیگر زن را دیگری تلقی کردن جنبهای طبیعی میداد، با دیده انتقادی مینگریست. «جنس دوم» نه تنها شکاف بین دو موج اول و دوم فمینیسم را پر کرد، بلکه به طور نظری و عملی به یکی از فرازهای مهم جنبش فمینیسم تبدیل شد. از دیگر آثار فمینیسم، میتوان به کتاب «رمز و راز زنانگی» اثر «پتی فریدن» اشاره کرد. (مکنزی، ۱۳۷۸: ص ۳۶۶).
سازمان ملی زنان در این دوره تشکیل شد و هدف عمده آن رفع تبعیض علیه زنان در قوانین و مقررات اجتماعی بود. شاخه لیبرال فمینیسم این جنبش، بر آزادی زن در کنترل بارداری، ایجاد مهد کودکهای تمام وقت، نظام آموزشی مختلط و برابر برای زنان و مردان و رفع تبعیض تأکید مینمود (ولفورد، ۱۳۸۰: ص ۵۶).
موج دوم فمینیسم که از دهه شصت آغاز و تا اوایل دهه هشتاد ادامه یافت، خواستار برابری کامل زن و مرد در تمامی زمینهها از جمله آموزش، سیاست و… بود. از دستاوردهای مهم این دوره میتوان به مبارزه برای جدایی روابط جنسی از تولید مثل در کشورهای غربی، ظهور جنبش آزادی زنان در تمامی امور از جمله حق تسلط بر بدن، کاهش ازدواج و زاد و ولد، ایجاد مؤسسات فرهنگی و مطبوعاتی زنان و به دست آوردن قدرت در زمینههای اقتصادی و سیاسی اشاره کرد (منصورنژاد، ۱۳۸۱: ص ۲۵۳).
از اوایل دهه ۹۰، حرکتهای فمینیستی تند رو به تعدیل گذاشت؛ چرا که آثار سوء افراط در حرکتهای زن محور، بیش از همه دامن زنان را گرفت. بر این اساس، از جمله بازنگریهای نگرش فمینیستی در موج سوم، بحثی است که به دفاع از زندگی خصوصی و خانواده میپردازد و مادر بودن را فعالیتی پیچیده، غنی، چند رویه، پرزحمت و شادیآفرین میداند که زیستی طبیعی، اجتماعی، نمادین و عاطفی است. در امواج قبلی فمینیسم، زنان بالقوه خواهر یکدیگر محسوب میشدند؛ اما در موج سوم سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت و تجربه بر شکلگیری هویت زنان مؤثر قلمداد گردید؛ در این معنا، برخلاف نظرات پیشین، یک ایدئولوژی خاص نمیتواند بر همه زنان حکومت کند. حاصل آنکه در این جریان، نگرش فمینیستها نسبت به موج دوم تعدیل شد؛ همچنین تعدد و انشعاب در نگرشهای فمینیستی رخ داد و نظریه فمینیستی مورد نقد جدی نظری، از جمله از سوی پستمدرنها قرار گرفت.
رویکردهای فمینیسم
فمینیسم را میتوان در دو رویکرد کلی قرار داد و بر این اساس، تصویر دقیقتری از آن ترسیم نمود؛ چنانکه انواع فمینیسم را نیز میتوان بر اساس این دو رویکرد کلی مورد بررسی قرار داد.
یکی از این رویکردها، رویکرد توصیفی است که بر حسب آن جهتگیری تمامی مباحث فمینیستی به نحوی است که در آن زنان به مثابه موضوعات یا سوژههای واقعی و موجود مورد توجهاند. رویکرد دوم، رویکرد هنجاری است که به زنان آنگونه که باید باشند و شایسته و مطلوب است، مینگرد. این دو رویکرد (هنجاری و توصیفی) خود سرمنشأ تحول در نوع نگاه به زنان و تغییر روشهای برخورد با مقولهی هویت زن شدهاند؛ چنانکه مدافعان فمینیسم با تأکید بر وجوه هنجاری (بایدی) هویت زنان و با تحلیل وضع موجود (توصیفی) زنان، به مبارزات خود در این حیطه ادامه میدهند.
در رویکرد توصیفی سعی بر این است که زنان از منظر حقوق، شأن و مرتبت موجود (فعلی) با مردان مقایسه شوند و در رویکرد هنجاری به الزام و باید در برابری حقوق، احترام و شأن پرداخته میشود (Bordo, 2001: p.97).
متناظر با دو رویکرد توصیفی و هنجاری، میتوان گرایشها و طیفهای فمینیسم را در حالات زیر نشان داد:
فمینیسم رادیکال
طرفداران «فمینیسم رادیکال» معتقدند که هیچ حوزهیی از جامعه، از تبیین مردانه برکنار نیست و در نتیجه باید در هر جنبهیی از زندگی زن که هم اکنون طبیعی تلقی میشود، تردید کرد و برای انجام امور شیوههای جدیدی یافت. آنان به سه مسأله اساسی در دیدگاه خود تأکید دارند: نکتهی اول در ارتباط میان سیاستهای فمینیستی و رفتار جنسی فردی میباشد که بر محور این سؤال استوار است که آیا زنان به طور ضروری باید با مردان زیست کنند یا میتوانند جدا از مردان هم زندگی کنند. نکته دوم مسأله تفاوت جنسی است که آیا این تفاوت جنسی به گونهی زیستی و طبیعی پدید میآید یا اینکه به گونهی اجتماعی حاصل میشود. مسأله سوم این است که کدام رویکرد باید مورد توجه قرار گیرد؛ کنارهگیری از اجتماع یا دگرگون کردن اوضاع (منصورنژاد، ۱۳۸۱: ص ۲۵۹). اغلب فمینیستهای رادیکال، این دیدگاه را که فرودستی زنان به فرودستی زیستی آنان مربوط میشود، نمیپذیرند؛ آنها معتقدند که زن مقصر نیست؛ بلکه تقصیر، زیستشناسی مردانه است. مردان به طور طبیعی خشن هستند و از خشونت خود برای سلطه بر زنان بهره میگیرند.
فمینیسم لیبرال
«فمینیستهای لیبرال» فقدان حقوق مدنی و فرصتهای برابر آموزشی را دلیل ستم به زنان میدانند و سعی دارند با انجام اصلاحاتی در این زمینه، بدون آنکه به بنیادهای اجتماعی و اساسی موجود در جامعه دست بزنند، موقعیت زنان را بهبود بخشند. جنسیت در نظر این گروه، تعیین کننده حقوق فرد نیست و سرشت زنانه و مردانه کاملاً یکسان است؛ آنچه وجود دارد، انسان است نه جنس (Jaggar, 1998: p.37).
فمینیسم سوسیال
جریان «فمینیسم سوسیال» متأثر از فمینیسم رادیکال است که بعد از دهه هفتاد شکل گرفت. این گرایش در واقع به نقد ایرادات و اشکالات رویکرد لیبرالی پرداخته و سعی داشته از آن ایرادات دور بماند. بر طبق این دیدگاه، جنس، طبقه، نژاد، سن و ملیت خود عوامل ستم بر زنان تلقی میشوند. فمینیسم سوسیال مردسالاری را نظامی فراتاریخی میداند؛ به این معنا که مردان در طول تمام تاریخ، بر زنان اعمال قدرت نمودهاند و معتقد است که این نظام در جوامع سرمایهداری شکل خاصی مییابد. با این توضیح که مردان و نظام سرمایهداری از کار زنان در خانه به رایگان بهرهمند میشوند و به همین دلیل، این گرایش، به اجتماعی شدن زنان و مشارکت اجتماعی آنان، تأکید فراوان میورزد (Jaggar, 1998: p.18).
فمینیسم مارکسیستی
طرفداران «فمینیسم مارکسیستی» با تأکید بر مادرسالار بودن جوامع اولیه بشری، معتقدند که پیدایش مالکیت خصوصی در جوامع، سبب اسارت زنان شده است و تا زمانی که نظام بورژوازی وجود دارد، این اسارت وجود خواهد داشت. با توجه به تقسیم جامعه به دو عرصهی عمومی (بازار) و خصوصی (خانواده) توسط نظام سرمایهداری، اولین شرط رهایی زنان خانهدار از بند اسارت مردان، بازگشت آنان به فعالیتهای عمومی است. (قهرمانی، ۱۳۷۶: ص ۹۲).
فمینیسم پستمدرن
تحت تأثیر آموزههای پستمدرنی، گروهی که بعد از دهه هفتاد به عرصهی فمینیسم وارد شدند، خود را فمینیست پستمدرن نامیدند. آنها با تأکید بر اصل تفاوت انسانها، معتقدند که باورهای جهانشمول و فراانسانی نه تنها غیر قابل قبول هستند، بلکه خود بنیانگذار ستمهای جدید علیه زنان خواهند بود. به نظر این گروه، نه نفس ازدواج و نقش مادری، بلکه دستهای از روابط تحمیل شده بر زنان، موجب بردگی آنها شده است. علت زیر سلطه رفتن زنان، وجود رفتارهایی است که از بدو تولد میان دختر و پسر، تفاوت و تفارق ایجاد میکند. آنان نظریه «مردان و زنان با تعاریف جدید» را پیشنهاد میکنند و به تشابه حقوق زن و مرد در خانواده و محیط اجتماعی اعتقاد دارند.
در هر حال، با وجود اختلافات فراوانی که در دیدگاهها، رویکردها و گرایشات فمینیستی وجود دارد، میتوان به وجه مشترک تمامی آنها اشاره کرد؛ چنانکه آنان یافتههای بشری را منبع و معیار تشریع و قانونگذاری میدانند و همگی فرزندان شایسته نهضت رنسانس و تفکرات اومانیستیاند و خانواده هستهای را که بر سرپرستی مرد استوار است، آماج حملات و انتقادهای خود قرار میدهند و خواهان رفع تمامی تمایزات جنسی در قوانین، آموزش و فرصتها، امکانات اجتماعی و … هستند.
اختصاصی وبسایت جهان سوم
+ تهیه کنندگان: اسماعیل عارفی والا، ابوالفضل نخعیمقدم، رضا شهرکی و میثم شهرکی شمالی
+ استاد مربوطه: دکتر امیر دبیریمهر
+ ویراستاری و انتشار: علی فتحی
+ تبصره مهم: نوشتههای مندرج در سایت جهانسوم، نتیجه پژوهش دانشجویان است و نه تنها خالی از اشکال نبوده بلکه لزوماً مورد تأیید استاد و مدیر سایت نیست و گردانندگان سایت نیز از نقدهای مخاطبان استقبال میکنند.