درس گفتاریادداشت‌ها و مقالات شخصی

بررسی و نقد نظریه‌های توسعه در جهان سوم

تلاش برای یافتن پاسخ پرسش فوق، مستلزم پرداختن به موضوعات متعددی است که برخی از این موضوعات که در این مقاله بدان پرداخته می‌شود عبارت است از: مکتب یا نظریه نوسازی، مکتب وابستگی، و مکتب نظام جهانی که هریک در سه بخش چشم انداز، مطالعات اولیه و جدید بررسی می‌شود و به نقد هریک در هر بخش اشاره می‌شود.

*- مکتب نوسازی

مکتب نوسازی را می‌توان در بخش‌های زیر بررسی کرد:

الف. چشم انداز نوسازی. آلوین لو در چشم انداز نوسازی به مسائل زیر توجه داشته است:

  1. بستر تاریخی: مکتب نوسازی محصول چند رویداد تاریخی زیر است: ظهور آمریکا به عنوان ابر قدرت، گسترش جنبش جهانی کمونیسم، و تجربه تقسیم مستعمرات امپراتوری‌های استعماری اروپایی در جهان سوم به کشورهای متعدد؛ به بیان دیگر، مکتب نوسازی با حمایت‌های امریکا شکل گرفت تا به وسیله و آثار ناشی از آن، کشورهای جهان سوم تقویت شوند و بتوانند جلوی کمونیسم بایستند. (بدیع: ۱۳۷۴، ۵۶)
  2. بنیادهای تئوریک: مکتب نوسازی محصول دو نظریه است: نخست تکامل گرایی که بر مبنای سه مؤلفه اساسی اجتناب ناپذیری توسعه و تکامل، ارزشمند و مثبت بودن پیشرفتن و پیشرفت، و وقوع آرام نه انقلابی تغییرات اجتماعی استوار است.

دوم کارکردگرایی که به اعتقاد پارسونز، جامعه انسانی مشابه اندامی زیستی است؛ به آن دلیل که امکان مقایسه بدن و جامعه وجود دارد و نیز، آن دو در تلاش برای حفظ تعادل‌اند؛ به علاوه، اعضای بدن و نهادهای اجتماعی از وظایف مشابهی برخوردارند (ضرورت کارکردی). پارسونز با طرح مفهوم ضرورت کارکردی، به این نتیجه رسید که هر جامعه، اگر بخواهد زنده بماند، باید چهار کار ویژه مهم را به انجام برساند: تطابق با محیط، دستیابی به هدف، یکپارچگی نهادها و حفظ الگوهای ارزشی از یک نسل به نسل دیگر.

الگوهای ارزشی یا متغیرهای الگویی در جوامع سنتی و نوگرا، تفاوت‌های زیر را نشان می‌دهند: روابط شخصی در مقابل روابط غیرشخصی، روابط خاص گرایی در مقابل روابط عام گرایی، جهت گیری جمع گرا در مقابل خویشتن گرا با پیگیری منافع شخصی، انتساب در مقابل اکتساب، و آمیختگی نقش‌ها در مقابل نقش‌های اختصاصی.

  1. انواع نظریه‌های نوسازی: چهار نظریه زیر مهم‌ترین نظریه‌های نوسازی‌اند:

الف: رویکرد جامعه شناختی که شامل دو نظریه لوی و اسملر است؛ لوی در تعریف نوسازی آن را معادل وضع انگلستان جدید می‌بیند و بر آن است که میل به نوسازی زمانی روی می‌دهد که کشورهای عقب مانده، طعم نوسازی را بچشند؛ ولی این کشورها با ویژگی‌هایی چون بی تخصصی، سنت گرایی، وابستگی شدید و امتزاج کارکردها، با مشکلات بسیاری چون سرخوردگی، ناتوانی در تبدیل منابع، کمی مهارت‌ها و… شناخته می‌شوند.

اسملر، نوسازی را در تمایز ساختاری میان جامعه مدرن و غیر مدرن می‌دید؛ برای مثال خانواده، در یکی سنتی عمل می‌کند و در دیگری رسمی و پیچیده. حل این تمایز ساختاری با ادغام و همسازی آن دو میسر است؛ ولی این ادغام و همسازی، به دلایلی چون ستیز ارزش‌ها با هم، همواره به خوبی صورت نمی‌گیرد، به همین دلیل آشفتگی‌های اجتماعی، مانند خشونت سیاسی و جنگ چریکی روی می‌دهد.

ب: رویکرد اقتصادی که در نظریه‌هایی چون نظریه روستو خلاصه می‌شود؛ به اعتقاد روستو، در فرآیند رشد از جامعه سنتی به جامعه ای با مصرف انبوه پنج مرحله عمده وجود دارد که عبارت است از: جامعه سنتی، فراهم آوردن شرایط مقدماتی برای خیز، مانند انقلاب سیاسی و انباشت سرمایه، خیز و حرکت به سوی بلوغ و جامعه؛ با مصرف انبوه.

ج: رویکرد سیاسی مانند نظریه کلمن؛ از نگاه کلمن قواعد نوسازی عبارت است از ساختارها؛ مانند تفکیک ساختار میان رقابت سیاسی و ساختار اجرایی، لائیک کردن فرهنگ سیاسی به همراه اجرای برابر سیاسی، افزایش قابلیت‌های نظام سیاسی چون کارآمدی و مشارکت سیاسی. در این صورت جامعه توسعه نیافته می‌تواند، از بحران‌های هویت ملی، مشروعیت سیاسی، فقدان نفوذ، مشارکت اجتماعی، فقدان همبستگی و توزیع اقتصادی بیرون برود. (رابرتسون: ۲۵۱۱۳۸۰)

  1. وجود مشترک نظریه‌های نوسازی: این وجود عبارت است از:

الف: استفاده از فرضیات مشابهی چون نوسازی را فرآیندی مرحله مرحله دانستن، توسعه را اروپایی دیدن، و توسعه را مقوله ای رو به پیشرفت و طولانی معرفی کردن.

ب: ارائه تعریف واحد از نوسازی که آن نیز عبارت از فرایند نظام یافته (همه جانبه) انتقال دهنده از سنت به مدرنیته و درون زا است.

ج. تاکید بر روش شناسی های مشترک، چون طرح بحث در سطح بسیار کلی و انتزاعی و تاکید بر نمونه‌های آرمانی پارسونز.

  1. پیامدهای نظریه‌های نوسازی: این پیامدها در سیاست گذاری عبارت است از:

الف: دو سری کشور توسعه یافته و نیافته وجود دارد.

ب: کشورهای توسعه نیافته باید برای توسعه به کشورهای توسعه یافته مراجعه کنند.

ج: کمونیسم در جهان سوم مشکلی جدی برای توسعه است، از این رو باید از آن پرهیز کرد.

د: توسعه یک راه دارد و آن راهی است که کشورهای توسعه یافته از آن گذر کرده‌اند.

ه: کشورهای توسعه نیافته، برای حل مشکلاتی که مانع از توسعه می‌شود، باید از آمریکا کمک بگیرند.

  1. مطالعات اولیه نوسازی: مهم‌ترین مطالعات اولیه نوسازی عبارت است از:

۱-۶. مک کل‌اند می‌گوید: پیشرفت ناشی از انگیزه قوی است. این انگیزه را می‌توان از راه فرافکنی اندازه گرفت؛ هم در سطح ملی و هم کلی. آن‌ها که انگیزه‌های قوی تری دارند، توسعه بیشتری می‌یابند. انگیزه پیشرفت در تربیت خانوادگی نهفته است و البته باید آن را از محیط خانوادگی به سطح مدیران، کارفرمایان و سیاست مداران گسترش داد.

۲-۶. اینکلس معتقد است: برای توسعه به انسان‌های متجدد نیاز داریم که ویژگی‌هایی چون پذیرش تجربیات جدید، داشتن استقلال رأی و عمل، اعتقاد به علم، تحرک گرایی، استفاده از برنامه ریزی دراز مدت و وارد شدن در سیاست مدنی دارند. به اعتقاد او، پرورش انسان‌های متجدد، به آموزش رسمی (چون مدرسه) و غیر رسمی (مانند کارخانه) بستگی دارد.

۳-۶. بلّا در مطالعات خود، در پی کشف وجود یا عدم وجود رابطه میان مذهب با پیشرفت در ژاپن بود. او پی برد که علی رغم تعدد مذهبی در ژاپن، آن‌ها یک حقیقت واحد دارند و آن برخورداری از روح ژاپنی است. همین روح مذهبی، به سه گونه بر رشد اقتصادی تأثیر گذاشته است: به صورت مستقیم، مانند تقدس تلاش و تأکید بر ریاضت؛ غیر مستقیم و از طریق نظام سیاسی، مانند تاکید بر خودکفایی، نظم و ایجاد وحدت، نفی تنبلی، طرد اسراف و تقویت وفاداری.

۴-۶. در پاسخ به رابطه میان دموکراسی و رشد اقتصادی، لیپست می‌گوید: دموکراسی به شکل‌های مختلفی موجب رشد اقتصادی می‌شود؛ برای مثال به توسعه می‌انجامد؛ تحصیلات را گسترش می‌دهد؛ روحیه همبستگی را تقویت می‌کند؛ جلوی افراطگری را می‌گیرد؛ به توزیع عادلانه تر ثروت و توسعه صنعتی شکل خود را می‌یابد.

۵-۶. ویژگی‌های خاص دیدگاه اولیه نوسازی؛ چهار دیدگاه فوق، در ضرورت نوسازی و نیز برخی پرسش‌ها مشترک‌اند؛ برای مثال عامل توسعه چیست؟ اثرات آن کدام است؟ و…. مطالعات چهارگانه مذکور در اصول کلی مشترک‌اند؛ برای مثال آن‌ها را عقب مانده تلقی می‌کنند و معتقدند که برای رشد، باید ویژگی‌های سنتی خود را کنار نهند، یا به قول مک کل‌اند، باید ارزش‌های غربی به جهان سوم تزریق شود. اینکلس، انسان متجدد را انسانی با ارزش‌های غربی می‌داند و بلا ارزش‌های غربی چون عام گرایی را در توسعه مهم می‌داند. لیپست نیز ارزش‌های دموکراسی غربی را عامل توسعه می‌بیند. آن‌ها در روش شناسی هم مشترک‌اند و اشتراک آن‌ها در استفاده از روش تجربی است. (آکسفورد: ۱۳۷۸، ۱۲۴)

۶-۶. انقادهای وارد بر مکتب نوسازی

الف. چرا کشورهای جهان سوم، برای نیل به توسعه، لزوماً باید در مسیر کشورهای غربی حرکت کنند؟ این دسته از منتقدان، مخالف برتری ارزش‌های غربی بر ارزش‌های جهان سومی‌اند.

ب. تاکید بر این که تنها راه توسعه، تبعیت از غرب است، از این رو امکان تجربه راه‌های دیگر از بین می‌رود.

ج. همه الگوهای نوسازی خوشبینانه است؛ در حالی که طی چند دهه پیروی جهان سوم از الگوهای غربی، همه آن‌ها فقیرتر شده‌اند.

د. همیشه بین سنت و تجدد تضاد وجود ندارد و حتی گاه سنت‌ها، عامل ورود به ارزش‌های مدرن‌اند.

ه. مباحث پژوهش گران نوسازی، کلی و عمومی است و فرضیات آنان از محدوده زمان و مکان فراتر می‌رود.

و. از نظر نئو مارکسیست‌ها، دیدگاه نوسازی، چیزی بیش از یک ایدئولوژی جنگ سرد نیست، از این رو به توجیه دخالت‌های آمریکا در جهان سوم تبدیل شده است.

ز. از مکتب نوسازی به دلیل غفلت از عامل مهم سلطه خارجی در عقب ماندگی، انقاد شده است.

ج- مطالعات نوسازی جدید: در پی افزایش انقادات فوق و جدی گرفتن آن از سوی نظریه پردازان غربی نوسازی، مطالعات نوسازی جدیدی روی داد که علی رغم شباهت‌ها، تفاوت‌های عمده ای‌ای با نظریه‌های نوسازی پیشین دارد.

مشابهت‌ها:

جهان سوم کانون تحقیقات است. عوامل داخلی چون ارزش‌های فرهنگی و نهادهای اجتماعی متغیرهای عمده‌اند و انجام نوسازی عملی مفید تلقی می‌شود.

اختلاف‌ها در زمینه سنت:

در مطالعات سنتی نوسازی، سنت مانع توسعه تلقی می‌شود؛ ولی در مطالعات جدید نوسازی، سنت عاملی مثبت در توسعه است.

روش تحقیق:

در مطالعات سنتی، تشکیل سنخ شناسی در سطح بالایی از انتزاع قرار دارد. در مطالعات جدید، مطالعات موردی است و تحلیل‌ها تاریخی است.

جهت و مسیر توسعه:

در مطالعات سنتی، مسیر توسعه یک طرفه به سمت الگوی آمریکایی است؛ ولی در مطالعات جدید مسیرهای متعدد و چند سویه توسعه وجود دارد.

عوامل خارجی و ستیز:

در مطالعات سنتی عوامل خارجی با غفلت نسبی مواجه‌اند؛ اما در مطالعات جدید، به عوامل خارجی و ستیز توجه بیشتر می‌شود.

مهم‌ترین مکاتب جدید در نظریه پردازی نوسازی عبارت است از:

  1. وانگ (تبارگرایی در مدیریت): محققان اولیه نوسازی، ارتقای رشد اقتصادی در چین را به دست کشیدن خانواده‌های چینی از ارزش‌های سنتی مشروط می‌داشتند؛ ولی یانگ بر آن است که در مورد آثار منفی ارزش‌های سنتی بر اقتصاد چین، زیاده روی شده است. یانگ ثابت می‌کند که شیوه مدیریت پدرسالارانه، استخدام فامیلی و مالکیت خانوادگی در توسعه اقتصادی هنگ کنگ تأثیر مثبت داشته است. همه این‌ها به معنی تبارگرایی است که سه ویژگی بارز دارد: تمرکزگرایی در تصمیم گیری، خودکفایی و استقلال بالا، امکان بالا در تغییر دادن آن.
  2. دیویس (دیداری مجدد از مذهب ژاپنی): به گفته دیویس، پیروان مکتب نوسازی در تبیین رابطه میان مذهب و توسعه دچار چندین اشتباه شده‌اند: مذهب منشأ حفاظتی است که در بخش‌های مختلف، تأثیر مثبت می‌گذارد. تمدن موجب دنیوی شدن همه می‌شود و فرهنگ ژاپنی، عامل توسعه آن کشور است. دیویس با رد موارد سه گانه، نظریه جدیدی به نام حصارها ارائه می‌کند که عبارت است از: جوامع سنتی در مقابل پیشرفت خرد کننده ارزش‌های سرمایه داری، به برپا کردن حصارها می‌پردازند، تا از آشفتگی در امان باشند و به پیشرفت برسند.

دیویس معتقد است که مذهب ژاپنی، بر توسعه آن کشور، به صورت زیر تأثیر گذاشت.

سلبی: مذهب ژاپنی هیچ محدودیتی در مقابل شغل، آمیزش با خارجیان، توسعه شهرنشینی، تساهل با دیگران، دنیوی شدن مذهب و ایجاد امیدهای تازه پدید نیاورد.

ایجابی: مذهب ژاپنی به تقویت روحیه وفاداری، ترویج فرهنگ کار و رشد ناسیونالیسم ژاپنی کمک کرد. (داد:۱۳۶۹، ۸۴)

  1. بنو عزیزی (انقلاب اسلامی ایران): عزیزی به دلیل ارائه تصویر آرمانی از جامعه‌ها و غرب، و ارائه تعریف ایستایی از سنت، به انتقاد از نظریه پردازان پیشین نوسازی می‌پردازد و در عوض، طرح بازگشت به سنت را مطرح می‌کند و بر آن است که سنت، همانند قریه خود، یعنی تجدد، می‌تواند تجلی بخش، آفریننده و تحول ساز باشد و با این دریچه، به بررسی نقش سنت در انقلاب ایران می‌رود و می‌نویسد: نوسازی در ایران شاهنشاهی آثار منفی در پی دارد؛ در حالی که مردم با اصرار بر سنت، بر آن پیروز شدند. بنو عزیزی با این توضیح، دو نتیجه می‌گیرد که نوسازی، موجب دنیوی شدن مردم نشد و آیین‌های سنتی به یکپارچگی مردم منجر گردید و سرانجام سنت بر تجدد پیروز شد؛ از این رو در نگاه او، باب گفت وگو در مورد سنت و تجدد، باید باز بماند؛ لیکن این بار با تاکید بیشتر بر سنت.
  2. هانتینگتون (بهره گیری از توسعه): وی افزون بر ثروت، برابری و دموکراسی، عوامل دیگری چون ساخت اجتماعی، محیط خارجی و بستر فرهنگی را از عوامل رشد می‌داند. مراد وی از ساخت اجتماعی، گروه‌های نسبتاً مستقلی چون گروه‌های تجاری، حرفه ای، مذهبی و نژادی است و در توضیح محیط خارجی می‌گوید: رشد دموکراسی، بیش از آنکه نتیجه خود توسعه باشد، ناشی از کشورهای صاحب آن است. بستر فرهنگی شامل بررسی نقش مذهب در فرهنگ سیاسی است که طی آن شینتو، مانعی برای دموکراسی پدید نیاورد؛ برخلاف اسلام. وی توسعه را ناشی از دموکراسی خطی و دیالکتیکی و نه چرخشی می‌داند و حتی انقلاب را مایه تحقق دموکراسی نمی‌داند. او می‌افزاید آمریکا باید با گسترش ارزش‌های ناشی از دموکراسی، برای رشد جهان سوم به آنان کمک کند. (امیری: ۱۳۷۴، ۲۱۹)
  3. خصوصیات ویژه نظریات جدید نوسازی

تکیه بیشتر بر سنت که در گفته‌های عزیزی، هانتینگتون و دیویس وجود دارد.

تکیه بیشتر بر عنصر تاریخ: یعنی کلی سخن نمی‌گویند، بلکه از مصداق‌های عینی کمک می‌گیرند.

ارائه تحلیل‌های پیچیده تر که در آن به جای تاکید بر یک یا چند عنصر، بر مجموعه ای‌ای از عناصر تکیه می‌شود. مثل نقش دُوَل استعماری در رشد نیافتگی (بدیع، همان، ۱۷۵)

*- مکتب وابستگی

این مکتب را در ابعاد زیر بررسی می‌کنیم:

الف. چشم انداز وابستگی: در این بخش به موارد زیر می‌پردازیم:

  1. زمینه تاریخی: مکتب نوسازی از نگاه آمریکا، مکتب وابستگی از نگاه جهان سوم به پدیده توسعه می‌نگرد. این مکتب از آمریکای لاتین و در عکس العمل به شکست برنامه کمیسیون اقتصادی سازمان ملل برای آمریکای لاتین، معروف به » آکلا«، در اوایل دهه ۱۹۶۰ شکل گرفت. برنامه آکلا، به فقر بیشتر و شکل گیری دولت‌های اقتدارگری داخلی و سلطه گری بیشتر خارجی منتهی گردید.
  2. میراث فکری: پرپیش به عنوان یکی از رؤسای اسبق آکلا، در سندی که به بیانیه آکلا معروف است، درخواستی می‌کند که روند صنعتی شدن در کشورهای آمریکای لاتین، با خرید کالاهای سرمایه ای از سوی دولت‌ها همراه باشد؛ ولی دولت‌های آمریکای لاتین نسبت به آن بی میلی نشان دادند و این امر به شکست برنامه اکلا منجر شد و راه را برای ظهور مکتب وابستگی باز کرد. مسئله دیگری که مکتب وابستگی از آن مایه می‌گیرد، نئومارکسیسم است. نئومارکسیسم از پیروزی انقلاب چین و کوبا متأثر است. این مکتب با مارکسیسم تفاوت‌هایی داشت؛ از جمله جهان سوم در وضعیت فعلی آمادگی انقلاب را دارد و تفاوت بعدی، انقلاب نه وسیله کارگران، بلکه به وسیله چریکی محقق می‌شود.
  3. فرانک و نظریه توسعه نیافتگی: فرانک نخست به انتقاد از نظریه نوسازی پرداخت و ضعف مکتب نوسازی در ارائه یک الگوی توسعه درون گرا در جهان سوم را بیان کرد؛ به اعتقاد فرانک، جهان سومی‌ها نمی‌توانند راه غرب را بروند، زیرا غرب تجربه استعمار ندارد؛ در حالی که عامل توسعه نیافتگی جهان سوم، استعمار است. استعمارگران با انتقال مازاد اقتصاد جهان سومی‌ها، چرخه رشد را در آن کشورها معکوس کردند. فرانک همچنین معتقد بود که توسعه متروپل های ملی به موقعیت اقتصادی آن‌ها مشروط است. قمرها در صورتی به توسعه می‌رسند که پیوندشان را با متروپل حفظ کنند و با رها شدن متروپل از بحران، توسعه قمرها متوقف می‌شود. عقب مانده‌ترین مکان‌های جهان سوم، نزدیک‌ترین پیوند را با متروپل داشتند. (پای: ۵۳۱۳۷۰)
  4. دوس سانتوس و ساختار وابستگی: وابستگی زمانی روی می‌دهد که برخی کشورها توسعه یابند و برخی دیگر بخواهند، با تکیه به آن رشد کنند، پس رابطه آن دو نابرابر می‌شود. وابستگی انواعی دارد: وابستگی استعماری مثل هند؛ وابستگی مالی – صنعتی مانند برزیل؛ وابستگی تکنولوژیک صنعتی مانند هنگ کنگ.

به اعتقاد سانتوس، موانع زیادی در سر راه توسعه کشورهای جهان سوم وجود دارد؛ از جمله توسعه صنعتی به وجود یک بخش تک محصولی وابسته است. به دلائلی چون واردات بیش از صادرات، توسعه صنعتی قویاً تحت تأثیر نوسانات تراز پرداخت‌ها قرار دارد. توسعه صنعتی به شدت با انحصار مراکز امپریالیستی بر تکنولوژی مشروط می‌گردد. دوس نتیجه می‌گیرد که عقب ماندگی اقتصادی کشورهای توسعه نیافته، به واسطه عدم جذب آن‌ها در نظام سرمایه داری نیست، بلکه سلطه انحصاری سرمایه و تکنولوژی‌های خارجی در سطوح ملی و جهانی، عامل آن است.

  1. امین (گذار به سرمایه داری پیرامونی): نظریه امین در خصوص گذار به سرمایه داری پیرامونی جزئیات مهم زیر را در بر دارد:

– گذار به سرمایه داری در پیرامون، اساساً با گذار به سرمایه داری در مرکز تفاوت دارد.

– سرمایه داری در پیرامون، با ویژگی برون نگری یا گرایش به فعالیت‌های صادراتی مشخص می‌شود.

– مبادا پژوهش گران، کشورهای توسعه نیافته را با دوران اولیه توسعه در کشورهای مرکز مقایسه کنند، زیرا ناموزونی حاد در توزیع بهره وری، عدم یکپارچگی بخش‌های مختلف تولید و وابستگی تجاری و مالی به دلیل سلطه مرکز در این کشورها وجود دارد.

– سرمایه داری پیرامونی، بدون مبارزه با سلطه متروپل، نمی‌تواند به رشد اقتصادی برسد.

  1. پذیره‌های اصلی مکتب وابستگی: علی رغم تفاوت باز موجود میان پیروان نظریه وابستگی، وجوه مشترکی میان آن‌ها دیده می‌شود:

– آنان وابستگی را به عنوان فرایند عام در نظر می‌گیرند؛ که در همه کشورهای جهان سوم صادق است.

– وابستگی به عنوان یک وضعیت خارجی قلمداد می‌شود؛ یعنی وضعیتی که از بیرون تحمیل می‌گردد.

– وابستگی غالباً به عنوان وضعیتی اقتصادی سنجیده می‌شود.

– وابستگی بخشی از قطب بندی مناطق در اقتصاد جهانی قلمداد می‌گردد.

– وابستگی و توسعه یافتگی، دو فرایند ناسازگارند، زیرا توسعه نیافتگی، از انتقال مستمر مازاد به مرکز ناشی می‌شود.

  1. مقایسه مکتب وابستگی و نوسازی:

شباهت‌های این مکتب عبارت است از:

موضوع تحقیق، توسعه جهان سوم است. روش تحقیق سطح بالایی از انتزاع و تأکید فراوان بر فرایند توسعه وجود دارد.

تفاوت‌ها عبارت است از: در پیشینه نظری، علت یابی مشکلات جهان سوم، سرشت ارتباطات میان ملت‌ها، پیش بینی مسیر توسعه و راه‌های نیل به توسعه، به ترتیب مطالعات سنتی، بر نظریات تکامل گرایی و کارکردگرایی، اغلب از درون، عموماً سودمند، خوش و گسترش رابطه با غرب تأکید دارد؛ اما مطالعات جدید بر برنامه اصلاحات آکلا و نظریات نئومارکسیسم، اغلب از بیرون، عموماً زیانبار، بدبینی و کاهش ارتباط با مراکز، همراه با انقلاب سوسیالیستی توجه دارد.

ب- مطالعات سنتی وابستگی: در این فصل، سه نمونه از مطالعات اولیه وابستگی، به شرح زیر بررسی می‌شود:

  1. باران (استعمار هند): مطالعه باران، تجربه توسعه نیافتگی ناشی از استعمار را در همه کشورهای جهان سومی توضیح می‌دهد: هند در قرن ۱۸ یکی از توسعه یافته ترین کشورهای جهان بود. با سلطه انگلیس بر هند و غارت بی رحمانه آن، ضعف اقتصادی هند آغاز شد و با ترویج کشاورزی تجاری، فلج سازی صنعت نساجی، بستن تعرفه زیاد بر محصولات صادراتی هند به انگلیس، و به عکس ورود سیل آسای محصولات انگلیس به هند، گسترش اختلافات داخلی، آموزش غلط و…، موجب وابستگی اقتصاد هند شد. (همان)
  2. نویسندگان مانتلی ریویو (بحران بدهی‌ها در آمریکای لاتین): نویسندگانی چون سوئیزی، مگ داف، ایوان و… کوشیده‌اند، بحران بدهی آمریکای لاتین را با نظریه وابستگی تفسیر کنند. از دیدگاه وابستگی دیون خارجی، نشان شدت یافتن وابستگی مالی است؛ برای مثال مکزیک برای توسعه رفاه اجتماعی و گسترش زیرساخت‌های اقتصادی، به قرض روی آورد و در عوض، تقاضای جهانی نفت کاهش یافت، لذا مکزیک برای پرداخت وام و سود ناشی از آن همچنان وام گرفت. کشورها و بانک‌ها و شرکت‌های وام دهنده، با استمهال بدهی و دادن وام بیشتر برای بازپرداخت اقساط و بهره وام‌ها، کشورهایی چون مکزیک را بیشتر گرفتار کردند.

وام‌های جدید فرصت‌های تازه ای برای وام دهندگان، جهت کنترل اقتصاد کشورهای وام گیرنده فراهم آورد. افزون بر این دادن وام‌های جدید، به اجرای برنامه‌های اقتصادی آن‌ها موکول شد؛ مثل افزایش مالیات‌ها و… آثار این فرایند افزایش تورم و گرانی، کاهش اعتبار پول داخلی، توسعه بیکاری داخلی، کاهش نرخ رشد تولید ناخالص ملی، تشدید منازعات سیاسی، گسترش روحیه ضد آمریکایی و خروج ارقام میلیاردی برای سود وام بوده است. حال باید دید راه حل این معضل چیست:

الف. اعلام ورشکستگی که مفید نیست، زیرا طلبکاران را به دخالت نظامی و به قدرت رساندن عناصر دلخواه تشویق می‌کند یا جنگ اقتصادی به راه می‌اندازد.

ب. کاهش نرخ بهره وام‌های گذشته و آینده، از چهارده درصد به چهار درصد.

ج. افزایش دوره زمانی پرداخت اقساط.

د. بخشودگی بخش‌هایی از وام‌ها، اما عملاً هیچ یک از راه حل‌های فوق، به صورت جدی دنبال نشد، از این رو وضعیت عقب ماندگی همچنان ادامه یافت.

  1. مطالعات لندبرگ (امپریالیسم تولید کارخانه ای در شرق آسیا): لندبرگ این پرسش را مطرح کرد که آیا می‌توان الگوی توسعه در کشورهای کره جنوبی، تایوان، سنگاپور و هنگ کنگ را برای جهان سوم توصیه کرد؟ او توضیح می‌دهد: استراتژی جایگزینی واردات که جهان سومی‌ها برای نجات انتخاب کرده بودند، به دلایل زیر ناموفق بود:

– سرمایه و فن آوری لازم را برای شروع تولید صنعتی در اختیار نداشت.

– با قبول این استراتژی، گرچه واردات کالاهای مصرفی کاهش می‌یافت؛ اما واردات سرمایه خارجی و تکنولوژی خارجی افزایش داشت. با شکست استراتژی فوق استراتژی تشویق صادرات جایگزین شد. این استراتژی، دو نتیجه را برای این دو سری کشورها (سری اول: برزیل، هند و مکزیک و سری دوم: کره، هنگ کنگ و سنگاپور) به همراه آورد که اولی به صادرات مصنوعات سنتی و دومی مصنوعات غیرسنتی پرداخت. به هر حال نتایج، کمی امیدوار کننده بود؛ علت این موفقیت انتقال سرمایه‌های خارجی به این مناطق، به دلیل افزایش نرخ تولید رد کشورهای مادر بود و البته مشکلاتی چون اعتصابات کارگری، هزینه بالای حمل و نقل مواد اولیه و… ولی از دیدگاه نظریات وابستگی، توسعه صنعتی مبتنی بر صادرات، نمی‌تواند به اقتصاد پویا منجر شود، زیرا (۱) تولیدات این کشورها براساس نیازهای بازار مصرف خارجی است. (۲) از این رو مانع از رشد تکنولوژی فنی و کارگری می‌شود. (۳) شرکت‌های چند ملیتی، بر همه مراحل تولید نظارت کامل دارند، به هر روی آنچه اتفاق می‌افتد، یک اقتصاد سرمایه داری است؛ نه یک اقتصاد مستقل داخلی. (قوام: ۱۳۷۳، ۲۱۰)

۲/۴ – نقد مطالعات سنتی وابستگی: در این نقد موارد زیر بررسی شده است:

الف. روش شناسی:

  1. مکتب وابستگی با تنزل به درجه لفاظی و شعارگویی، منزلت علمی خود را از دست داده است.
  2. دیدگاه وابستگی به میزان بالای انتزاعی است و یکسان گرفتن همه پیروان خالی از اشکال نیست.
  3. تحلیل وابستگی کشورهای جهان سوم به طور خاص مکانی و زمانی ناتوان است.

ب. درباره مفهوم وابستگی:

با تاکید فوق العاده بر عوامل خارجی، نقش نیروهای محرکه داخلی، نظیر مبارزات طبقاتی و دولت نادیده گرفته شد و تصویری غیر دقیق از پیرامون‌های دست و پا بسته ارائه کرد و این به معنی اغراق نسبت به قدرت خارجی بود. همه نیروهای محرکه نظام از مرکز سرچشمه می‌گیرد. در حالی که این گونه نیست.

+ پدید آورنده: مرتضی شیرودی

+ منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه

+ تذکر: یادداشت‌ها، نقدها و مطالب منتشر شده در سایت، لزوماً بیانگر موضع رسمی گرداننده و مدیران سایت نیست و صرفاً نظر شخصی نویسنده تلقی می‌شوند که با توجه به زمینه فعالیت خود، به آن موضوعات پرداخته است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده + 15 =

دکمه بازگشت به بالا