اسلایدر / مهمترین مطالب
جزوه درس: نظریه های جدید در علم سیاست
بسمه تعالی
جزوه درس: نظریه های جدید در علم سیاست
کارشناسی ارشد علوم سیاسی
استاد: دکتر امیر دبیری مهر
نیم سال نخست سال تحصیلی ۱۳۹۵- ۱۳۹۶
ما در این ترم ۶ نظریه را مورد بحث قرار خواهیم داد که عبارتند ازنظریه های :
۱.کنش ارتباطی هابرماس ۲. پست مدرنیزم ۳ . فمنیسم ۴. ساختارگرایی ۵ . نظریه گفتمان ۶. نظریه هرمنوتیک
اما قبل از ورود به مباحث مربوط به این نظریه ها باید مقدماتی را مطرح کنیم و ان چند پرسش بنیادین است که عبارتند از :
-
منظور از نظریه های جدید در علم سیاست چیست؟
-
فرق نظریه و اندیشه چیست؟
-
فرق نظریه پرداز با اندیشمند چیست؟
اندیشه: مجموعه ای از آراء و نظرات ذهنی و انتزاعی یا انضمامی و عینی پیرامون سوژه است که لزوما منسجم و کاربردی و آزمودنی نیست. مانند باورهای درست یا نادرست جاری در جامعه .
نزد منطق دانان، فکر یا اندیشه، حاصل دو حرکتِ تعریف شده است: حرکت از مجهول مطلوب به سوی معلومات و از معلومات به سوی مجهول مطلوب. در حقیقت، سه قسم اندیشه وجود دارد:
-
اندیشه برای کسب بدیهیات.
-
اندیشه برای کسب نظریات.
-
اندیشه برای جعل اعتباریات.
اندیشه برای کسب بدیهیات، به جهت تقدم معرفت شناختی اش، بر اندیشه برای کسب نظریات، آشکارا مهم تر است. بدیهیات، به خودی خود در ذهن حاضر نیستند و کسب آنها به تأمل و تعمق عقلی نیاز دارد؛ اما در این عمل عقلی، عقل نه به معلومات قبلی خود، بلکه به خود واقعیت توجه می کند و بی واسطه درباره خود واقعیت می اندیشد و از آن تصور یا تصدیق را انتزاع می کند مانند مشاهده اشیا
قسم سوم اندیشه، اندیشه برای جعل اعتباریات، در حیات بشری، به ویژه حیات اجتماعی بشری اهمیت عملی بسیار زیادی دارد و بر خلاف دو قسم پیشین اندیشه، اندیشمند در پی کشف واقعیت نیست، بلکه به جعل اعتباریات لازم برای حیات اجتماعی اش می پردازد. اندیشه سیاسی هر چه باشد، اندیشه ای درباره پدیده های سیاسی است. پدیده سیاسی نیز هر چه باشد، در جامعه سیاسی تحقق می یابد. بنابراین، نقطه آغاز بررسی چیستی اندیشه سیاسی، نظر به جامعه سیاسی و شناخت چیستی آن است.[۱]
موضوع اصلی فلسفه سیاسی، تجمع سیاسی یا مدنی است یعنی زندگی در کنار یکدیگر، با به هم وابستگی سازمان یافته.
یک تئورى, مجموعه اى از انتزاعات و تعمیمات درباره واقعیت را در بر مى گیرد که معطوف به طیفى از پیشنهادات نظامواره و منسجمى است که از الگوهاى تکرار شونده رفتار انسانى یا غیر انسانى (فیزیکى و شیمیایى) مشتق مى گردند. یک تئورى, تصویرى ذهنى است, طرح کلى و فشرده اى از واقعیت است به همان گونه که تصور مى شود. تئورى, فى نفسه, مستلزم آسان سازى است, به نحوى که در پى مطالبه همه و تمامیت واقعیت امر نیست.
اما یک تئورى سیاسى, در برگیرنده گستره اى از انتزاعات یا تعمیمات درباره آن جنبه و حیثیتى از واقعیت است که مشخصا سیاسى باشد. نظامى توضیحى از کنش هاى انسانى با تمرکز بر روى چگونگى توازن و تعدیل منافع و ارزش هاى متغایر و ضد و نقیض که ممکن است به طور استعدادى و بالقوه متضمن اجبار و زور فیزیکى باشد.
یک تئورى سیاسى, از چشم اندازى فراتر و کلى, در پاسخ به این پرسش که نظم سیاسى درباره چه امورى بحث مى کند, به طور فشرده عبارت است از ((نشانه نمادین واقعیت سیاسى)). تئورى سیاسى, تحلیلى رسمى, منطقى و نظامواره از فرآیندها و فرآورده هاى کنش سیاسى است.
تئورى سیاسى, شرحى تحلیلى و توضیحى است و مى کوشد تا به واقعیت نظم, انسجام و معنا ببخشد. در اوج ترقى رویکرد رفتارگرایى و روى آورد تجربى به دانش, در علم سیاست دهه ۱۹۶۰ تفاوت عمده اى در میان دو نوع از تئورىها شکل گرفته بود. تئورى تجربى در تعامل با واقعیت بود و تئورى هنجارى معطوف به ارزش بود. امروزه دیگر فهمیده و پذیرفته شده است که تئورى سیاسى با هر دو جنبه واقعیت و ارزش سرو کار دارد, هم توصیف و تشریح و هم تجویز و ارزش گذارى را بر مى تابد.
به بیان دیگر, نظریه سیاسى, هم حیثیت تجربى دارد و هم حیثیت هنجارى, و مى تواند تعمیماتى را ارائه دهد که امکان استنتاج و استنباط ارزش داورىها در بستر آن فراهم شود.
فلسفه سیاسى
فلسفه در مفهوم لغوى و در گسترده ترین حالت آن, به عشق ورزى به عقل و خرد و یا دانش اشاره دارد و به طور خاص تر, مشتمل تر اجزاى اصلى سازنده رشته فلسفه که عبارت است از متافیزیک (هستى شناسى و کیهان شناسى), معرفت شناسى, اخلاق, زیبایى شناسى, روان شناسى, فلسفه تاریخ, تاریخ فلسفه و به راستى حتى خود سیاست است.
پیامد این قلمرو گسترده, این است که عیار و نشان فلسفه, تبیین کامل و نهایى انسان و جهان است.
فلسفه سیاسى در تعبیر مناسبى که مایکل اوکشات, دانشمند متإخر انگلیسى, ارائه مى دهد, عبارت است از پیوند میان سیاست و جاودانگى. در یک کلام, فلسفه سیاسى با متعالى ترین آرمان ها[ ى انسانى] گره مى خورد و نه با امورى خرد و به آسانى قابل حصول و وصول. به بیانى متفاوت, فلسفه سیاسى مى کوشد تا هویت و چیستى حقایق غایى را شناسایى کند.
فلسفه سیاسى از پرسش هاى نهایى مى پرسد و متناسب با آن درصدد پاسخ هاى نهایى است. و نیز مترصد رهیافت به دانش خیر برین است و این که مناسب ترین ترتیب و وضعیت اجتماعى ـ سیاسى کدام است؟ این که ملاک غایى عدالت چیست؟ و به همین گونه است که ویژگى و خصیصه فرا زمانى بودن, غایى بودن و عام و فراگیر بودن را مى یابد. این بحث, خود, طلیعه سر بر کردن یک پرسش درخصوص چگونگى مناسبات میان فلسفه سیاسى با ابعاد وجه هنجارى در تئورى سیاسى است.
در واقع تفاوتى که وجود دارد مربوط به درجه تفاوت میان فلسفه سیاسى و نظریه سیاسى است که خود با ماده مقوله نسبیت نیز چفت مى شود. فلسفه سیاسى با ارزش داورىهایى سروکار دارد که مطلق, نهایى و جاودانه اند, در حالى که نظریه سیاسى هنجارى ارزش پیشنهاداتى را که نسبى, محتمل و مشروط هستند, مطالعه مى کند. در این صورت, فلسفه سیاسى مى پرسد: ((مناسب ترین ترتیب و وضعیت براى همه زمان ها و مکان ها چیست؟)) و حال آن که تئورى سیاسى مى جوید که ((ترتیب و وضعیت سیاسى مناسب براى این زمان و این مکان کدام است؟))
ایدئولوژى سیاسى
ایدئولوژى سیاسى, نظام باورى است باردار عاطفه, پر از اسطوره و در ارتباط با عمل, دستگاهى از ارزش ها و باورها درباره انسان, جامعه, مشروعیت و اقتدار که بیشتر ـ اگر نگوییم تماما ـ اقتباس و تحصیل ماده ایمان و عادت است. اسطوره ها و ارزش هاى یک ایدئولوژى از رهگذر نهادها و در جریان رویه اى موثر و آسان گشته انتقال مى یابند. باورها و عقاید ایدئولوژیک کمابیش با یکدیگر داراى پیوستگى و ارتباطى منطقى اند; کمابیش تفصیلى و ریز شده اند و نه به یک اندازه باز یا بسته اند. ایدئولوژىها, پتانسیل و توان نهفته بالایى براى بسیج توده اى, بنا سازى و کنترل دارند و بدین لحاظ, ایدئولوژىها را مى توان نظام باورهاى بسیج یافته نامید.
نظریه, فلسفه و ایدئولوژى سیاسى, چه نقاط اشتراکى دارند و چگونه از یکدیگر متفاوت و متمایز مى گردند؟ این سه مفهوم در موارد زیر همگرایى دارند:
۱ ـ در همگى شکلى از اشکال عقلانى شدن وجود دارد, هر چند پیداست که این عقلانى شدن از انواع مختلف و در سطح متفاوت است; ۲ ـ همگى در بردارنده درجات متفاوتى از انتزاعات عقلانى اند; ۳ ـ بسته به این که متعلق موضوعات مباحث هر یک چیست, در ادبیات هر سه مفهوم, به نحوى از انحا, ساده سازى و تسهیل مفهومى صورت مى گیرد.
اما واگرایى این سه مفهوم از یکدیگر, به مراتب از همگرایى آنها به یکدیگر, با اهمیت تر است.
موارد واگرایى
نظریه سیاسى در بعد تجربى اش راجع است به ارائه تحلیل هاى بى طرفانه و خنثى درباره واقعیت سیاسى, و هدفش توصیف, طرح تحلیل ها و توضیح است و اجزاى هنجارىاش به طور نسبى و مشروط, ارزش ها را مورد بررسى قرار مى دهد و از این حیث ممکن است که نظریه سیاسى به مثابه پایه و اساسى در ساخت یک خط مشى و سیاست عمومى به کار رود.
فلسفه سیاسى با یک فرض بنیادى مشخص درباره طبیعت و ذات خیر برین آغاز مى گردد و شناسه و نشانه آن, چنان که گفته شد, غایى بودن, نهایى بودن, عام و جهان شمول و فرازمانى بودن آن است.
و ایدئولوژى سیاسى, به توسط محتواى احساسى ـ اعتقادىاش و خصلت توده اى و ویژگى سودمندى و فایده بخش آن در جنبش هاى اجتماعى متمایز مى گردد.
توضیحاتى که درباره نظریه سیاسى, فلسفه سیاسى و ایدئولوژى سیاسى گذشت, در حقیقت نماینده و بیانگر اشکال محض یا نمونه هاى کامل هر یک از آن سه مفهوم است; در حالى که در عمل و واقعیت, ما معمولا با ترکیب ها, آمیزه ها و یا جاىگشتگى ها و جابه جایى ها در هر سه مورد مواجه و روبه رو هستیم.
کارل مارکس نمونه تمام عیار یک نظریه پرداز فیلسوف و ایدئولوگ سیاسى به طور توإمان است.
بر همین قیاس بسیارى از نظریه هاى سیاسى یک پایه در فلسفه دارند که خصوصا در زمینه هستى شناسى (درباره ذات واقعیت و هستى), معرفت شناسى (در مورد طبیعت دانش و سرچشمه هاى آن) و اخلاق (معطوف به ذات ارزش) است.
اهمیت این تفاوت گذارىهاى ترسیم شده میان سه مفهوم در صفحات پیش, در چیست؟ در تقابل با ایدئولوژى سیاسى و نظریه سیاسى, ما چه اهمیتى براى فلسفه سیاسى قائل هستیم؟ فلسفه سیاسى در راستاى مشخص کردن چارچوب گستره اهداف و آرمان هاى یک جامعه, ایفاى نقش مى کند و مجموعه اى از آرمان ها را ارائه مى نماید که براساس آن ممکن است تا واقعیت, مورد مطالعه و بررسى قرار گیرد و نیز فلسفه سیاسى کار تإمین و تدارک براى پویایى تلاش جمعى در جهت دست یابى به آن اهداف آرمانى را سامان مى دهد. اهمیت ایدئولوژى سیاسى, دوگانه و مضاعف است, از این حیث که از سویى, هیچ نظام سیاسى را نمى توان یافت که براى مدت زمانى طولانى, بدون اتکاى به یک بدنه پذیرفته شده عمومى از باورهاى حمایتى در میان مردمش تداوم یابد و از دیگر سو, ایدئولوژى, مفاصل جامعه را به یکدیگر پیوند مى زند و با این کار ویژه سطح هویت فردى, وحدت و همبستگى اجتماعى را افزایش مى دهد و نظریه سیاسى, بیان انتزاعى شاخص هاى کنش خردورزانه را براى تحلیل گر سیاسى تإمین مى کند و نیز وسایل و تجهیزات لازم تحلیلى را در جهت انجام وظایف نظریه پردازى دانشمند سیاسى تدارک مى بیند.
بنابراین ازباب نمونه, یک تفاوت اصلى میان یک نظریه پرداز سیاسى با یک گزارشگر سیاسى, تفاوت در نوع دستگاه مفهومى اى است که زیر ساخت کار نظریه پرداز سیاسى را تشکیل مى دهد.[۲]
در سیاست افلاطون یک اندیشمند است ولی نظریه پرداز نیست.
از اندیشه های کلاسیک تا نظریه های جدید
اندیشه های سیاسی از نظر تاریخی در چهار طبقه قرار می گیرند ، اندیشه های سیاسی کلاسیک وجه مشترکشان تعقل اولیه درباره سیاست و حکومت می باشد. مانند این پرسشهای اساسی که
حکومت خوب چیست و حاکم خوب کیست؟
در جهان اسلام یا اندیشه سیاسی در اسلام فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر، خواجه نظام الملک و غیره را می توان اندیشمندان کلاسیک نامید.
اندیشه های سیاسی مربوط به سده های میانی می باشند
قبل از میلاد مسیح * میلاد مسیح قرون وسطی
اندیشه های سیاسی کلاسیک شامل : ایران، یونان، چین ، هند و ….
از میلاد مسیح تا مقطعی که حدود ۳۰۰ سال می باشد که شامل امپراطوری روم یا پاپی یا مسیحیت می باشد که شامل اروپای شرقی و غربی می شود.
قرون وسطی از سال ۱۳۴۰ شروع و ۱۰۰۰ سال می باشد که سده میانه نیز می گویند و در این دوران تعقل سیاسی در چها چوب مسیحیت بود.
امپراطوری اسلامی از ابتدای قرون وسطی ، شرق اروپا را فرا گرفته بود و غرب ان را امپراطوری بیزانس شامل می شد.
قرون وسطی تا آغاز رنسانس ادامه می یابد همزمان با افول تمدن اسلامی تمدن اسلامی در قرون وسطی تکامل و رشد یافت ، اندیشه های سیاسی مدرن مربوط به قرون ۱۶ تا ۱۹ می باشد، اندیشه های سکولار از سیطره کلیسا خارج می شود و پدر سکولاریزم نیکولا ماکیا ولی است که نگاه جدید به اندیشه سیاسی دارد.
در قرن ۱۷ اندیشه دولت ، ملت شکل می گیرد، قرن ۱۸ انقلاب فرانسه و آمریکا رخ می دهد و در قرن ۱۹ نظام بین الملل شکل می گیرد و انقلاب صنعتی از محدوده انگلستان خارج و جهانی می شود.
اندیشه های سیاسی در قرن بیستم
اندیشه سیا سی در قرن بیستم شا مل اندیشه های قبل و بعد از جنگ جهانی دوم می شود.
اندیشه های سیاسی قبل از جنگ جهانی دوم ایدئولوژی محور می باشند اما بعد از جنگ جهانی دوم کاربردی وکارکردی می شوند، زیرا مساله سیاسی بعد از جنگ دوم توسعه یافتگی است از درون اندیشه های سیاسی نیمه دوم قرن بیستم یا بعد از جنگ چیزی زاده می شود بنام نظریه های سیاسی جدید.
نظریه ها سه ویژگی دارند:
-
آزموده و آزمون پذیر می باشند.
-
سازمان یافته و چارچوب دارند.
-
در عین و عمل کاربردی هستند.
به عبارت دیگر اندیشه ها سابژکتیو یا subjective و نظریه ها ابژکتیو یا objective هستند. اولی ذهنی و افاقی و و دومی عینی و انفسی است.
نظریه چیست؟
دنیای جدید دنیای پیچیدگی، تنوع ، تکثر و تداخل ها می باشند مثل مادربرد کامپیوتر، دنیای جدید برخلاف دنیای قدیم که جهان سادگی، وحدت و شفافیت بود ولی دنیای جدید اینگونه نیست اعم از دنیای تجربی ، طبیعی ، اجتماعی و انسانی ، دومی به مراتب پیچیده تر از اولی می باشد.
ایجاد برابری اجتماعی به عنوان آرمان سوسیالیزم به مراتب پیچیده تر از موشک به فضا فرستادن می باشد در حالی که دومی تحقق یافت ولی اولی تحقق نیافت، سوال دیرینه بشر این بوده که چطور می شود این جهان را شناخت ، شناخت این جهان پیچیده چگونه ممکن است . وقتی از کمپلکس صحبت می شود یعنی پدیده ها و روابط بین پدیده ها مثلا در حوزه اقتصاد، اشتغال و تورم که موضوعات اقتصادی می باشند. اما روابط اینها چگونه است موضوع علم اقتصاد است اما در سیاست قدرت،مشارکت،مشروعیت ، نفوذ و غیره موضوعات و سوژه های علم سیاست هستند اما روابط آنها علم سیاست می باشد.
درک این پدیده ها با ذهن بسیط ممکن نیست مانند میکروبها راکه با چشم غیر مسلح نمی توان دید، اجرام سماوی و پدیده های اجتماعی هم اینچنین هستند آدم اقتصاد نخوانده نمی تواند سوژه اقتصادی را درک کند آدمی که سیاست نخوانده روابط را سطحی می نگرد مثل : میزان تحصیلات چگونه بر مشارکت سیاسی تاثیر می گذارد، رفاه بر مشارکت سیاسی چه تاثیری دارد چون ذهن بسیط پاسخگو نیست. فقط ذهن پیچیده می تواند سوژه های پیچیده را درک کند مثلا کسی که سواد ادبیات فارسی کمی دارد باشد اشعار خاقانی ، سفرنامه ناصر خسرو غیره را نمی تواند درک کرد.
نظریه ها به ذهن انسان امکان درک روابط پیچیده بین پدیده ها را می دهند آن هم با تبیین سازماندهی شده روابط بین پدیده ها.
اما نظریه ها محصول کار فکری و تئوریک نظریه پردازها هستند ، نظریه پردازی که به تجارب و آزمون های عینی توجه جدی دارد مثلا نظریه مشروعیت وبر در خصوص مشروعیت خیلی حرف زده است.
تایید و توجیه پذیر کردن یک حکم را مشروعیت گویند.مانند نمازخواندن که هم قرآن و هم پیامبر تایید کرده است و در منظومه دینی مشروعیت دارد. اما در سیاست فرمانروایی و فرمانپذیری می باشد یعنی به چه جهت حاکم و حکومت حق فرمانروایی دارد و به چه جهت مردم باید فرمانپذیری کنند.
ماکس وبر نظریه پردازی کرده و سه نوع مشروعیت معرفی کرده:
-
سنتی : مبتنی بر عادت می باشد مبتنی بر سنت های اجتماعی و عوامل ماورای طبیعیه می باشد مثلا سالها در جوامع ریش سفیدی عامل مشروعیت بوده است .
-
قانونی : مبتنی بر عقلانیت و پذیرش عقلانی می باشد مثل مشروعیت و ولایت پزشک بر بیمار که رابطه عقلانی می باشد یا حق جریمه راننده متخلف از سوی پلیس راهور
-
کاریزما: یعنی من تحت فرمان قرار می گیرم نه بخاطر سنت بلکه بخاطر فرد و جاذبه شخص رهبر
برای مثال مشروعیت پیامبردر ابتداء مشروعیت سنتی بود و ابتداء اقارب خود را دعوت می کند مثل همسرش و حضرت علی(ع) ، بعد قانونی می شود زمانی که اعلام می کند من پیامبر هستم و قانون شریعت می باشد ، بعد ازمشروعیت قانونی ، مشرو عیت ایشان کاریزمایی است و بعد خود حضرت رسول ملاک و معیار می شود.دیگر کسی سخن و رفتار حضرت را با معیاری نمی سنجد بلکه سخن و کردار ایشان معیار حق و صواب می شود.
نظریه ها مانند عینکی عدسی دار ابهام و تیرگی را از روی پدیده ها می زدایند، البته نظریه ها هیچ گاه مدعی تبیین همه جانبه نیستند بلکه فقط تبیین بخشی از روابط پدیده ها را دارند و نظریه ها مادام العمر نیستند بلکه در بازهای زمانی کاربرد دارند.
نظریه ها مانند چراغ قوه هستند پرژکتور نیستند که همه چیز را مشخص کنند. ما هرچه پدیده ها را بشناسیم جهان را نمی توانیم بشناسیم .نظریه ها مکمل، منتقد، منتزع و منقضی هم می باشند
مکمل
منقضی منتزع
منتقد
حال بعد از این مقدمات وارد بحث از نظریه های جدید در علم سیاست می شویم.
[۱] – http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/3814/4875/40569/%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D8%8C-%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85-%D9%88-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C
[۲] – http://www.ensani.ir/fa/content/63286/default.aspx