یادداشت‌ها و مقالات شخصی

امکان استخراج چارچوب فرهنگی از سنت ایرانی اسلامی

حرا: سومین نشست از سلسله نشست های در پرتو فرهنگ، به همت موسسه حرکت رشد و اعتدال و با حضور دکتر قاسم پورحسن (استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی) دکتر شهرام محمدنژاد (عضو هیئت علمی دانشگاه علم و صنعت ایران)، دکتر امیر دبیری مهر(مدرس و پژوهشگر علوم سیاسی)، دکتر حسین کلباسی( عضو گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی)، دکتر محمد مهدی مظاهری( استاد علوم سیاسی دانشگاه) و جمعی از اعضای شورای جوانان موسسه برگزار شد. در این نشست ضمن ادامه بحث پیرامون «فرهنگ . زندگی» پی گرفته شد.

مشروح سومین نشست «در پرتو فرهنگ» بدین شرح است:

دکتر کلباسی: درباره سخن دکتر محمد نژاد که تاکید دارند این نشست ها خروجی عملی داشته باشد، باید بگویم که این کلام دو اعتبار دارد، اول اینکه یک محصول عملی استخراج شود و دیگر اینکه این مباحث به یک نتیجه ای در ساحت نظری برسد.

مقوله فرهنگ چند ضلعی است اما علی رغم ورود مباحث جدید به جامعه ما، و ایجاد چالش های فرهنگی هنوز به یک چارچوب نظری مشخصی نرسیده ایم، بنابراین حتی اگر این نشست ها در رسیدن به یک ساختار و هندسه نظری کمکی کند هم کار بزرگی کرده است. البته عرضه راهکار برای حوزه فرهنگ نیز عرصه ای است که موسسه حرا می تواند در آن مفید واقع شود.

جلسه قبل عرض کردم بنده در باب فرهنگ، نگاه نظری دارم و چاره ای جز رهیافت فلسفی نمی بینم. از آنجا که به گمان من پرسش مهم ما متوجه فرهنگ بومی و ملی و ناظر به پیشینه فرهنگی ماست، ما باید به دنبال رسیدن به یک چارچوب نظری و عملی سازکار با سنت خودمان باشیم. به همین خاطر اگر بتوانیم در سنت حکمی (عرفانی- فلسفی) خود این ساختار را استخراج کنیم کار بزرگی کرده ایم. اگر با خوانشی از سنت فلسفی و عرفانی چارچوبی را در حوزه فرهنگ استخراج کنیم موفق شده ایم.

یکی از آسیب های ما در چهارصد سال اخیر این است که ما ارتباط درستی با این سنت حکمی خود برقرار نکرده ایم. امروز اگر گفته می شود معماران غرب جدید، فیلسوفان بودند سخن درستی است اما توجه کنیم که این نسبت به این جهت بوده است که آن فرهنگ با فیلسوفان نسبت درستی برقرار کرد. ما باید بپرسیم اگر اصالتی برای سنت حکمی خود قایل هستیم آیا توانسته ایم نسبت درستی برقرار کنیم یا خیر. بنده فکر می کنم ما یا به کلی ارتباط برقرار نکرده ایم و یا ارتباط ما ناقص و ناتمام بوده است.

یکی از نویسندگان ما در حوزه سیاست، می گوید که جامعه ما فلسفه زده است، کار دست فیلسوفان افتاده و به خاطر همین، کارها در حد حرف زدن می ماند. پاسخی که می توان به این ادعا داد این است که اتفاقا ما به خاطر عدم ارتباط با سنت عرفانی و فلسفی خود دچار حیرت هایی شده ایم که منجر شده، که نه در جانب تجدد و نه در جانب سنت بتوانیم یک صورتبندی مشخصی را در حوزه مدیریت اجتماعی استخراج کنیم.

اگر سئوال شود آیا سنت ما ظرفیت استخراج یک غالب فرهنگی را دارد، پاسخ من مثبت است اما من از یک محصول مشخص صحبت نمی کنم. یعنی اگر بپرسند که از عرفان ابن عربی، یا فلسفه سینوی یا حکمت سهروردی می توانیم به غالبی از زیست جمعی با اقتضای یک صورت فرهنگی نایل شویم می گویم آری و خیر؛ آری به عنوان یک امر بالاقوه و خیر به عنوان یک امر بالفعل. یعنی ما یک مدل یا الگوی متحصل و متعین نداریم. کسی ممکن است سئوال کند که این خیلی رمانتیک و غیر واقعی است که از مجموعه ای از کتاب هایی فلسفی درباره ماهیت و جود و بحث های متافیزیکی امکان استنتاج یک صورت فرهنگی وجود داشته باشد. در واقع اگر کسی قایل است که از بیکن و دکارت امکان استنتاج یک زیست جمعی فراهم شد اینجا هم امکان این استنتاج وجود دارد.

بنده این امکان را بیش از همه در حکمت متعالیه ملاصدرا می بینم. به عبارت دیگر صورت پرسش ما این خواهد بود: آیا امکان استنتاج نوعی حیات جمعی با تاکید بر عنصر فرهنگ از حکت متعلیه ملاصدار وجود دارد؟ به نظر من امکان عام این فراهم است و باید به امکان اخص آن توجه کنیم و در مورد ظرفیت های آن تامل کنیم. این ادعا هم که از فلسفه صدرایی یک نظام مدیریت، اقتصاد و یا سیاست استخراج شود باید دید منظور ما چیست. اگر انتظار این را داشته باشیم که از حکمت متعالیه یک نظام مدیریتی متناسب با هرم آموزه هایی که امروز در دانش مدیریت وجود دارد، استخراج شود، این هم کاملا بی جا است. انتظار ما باید چارچوب نظریه عامی باشد که امکان استنتاج آن نظام مدیریت را با توجه به تجربیات متاخر بشر، فراهم کند. چنانچه در سنت غربی می بینیم که نظام کانتی، هگلی و حتی هایدگری امکان استنتاج یک نظام اخلاقی و فرهنگی را به نحو آماده ای فراهم نمی کند بلکه به اصطلاح امروزی طرح واره و الگویی و پارادایمی را برای مرحله بعدی فراهم می کند. به عبارت دیگر رجوع به تجربیات متاخر بشر بر اساس یک هستی شناسی خاص.

خصوصیات فرهنگ خردبنیان

بنده به عنوان پیش فرض خصوصیات نظامی که قرار است در آینده از حکمت متعالیه استنتاج شود را استحصا کرده ام. عنوان چنین فرهنگی، فرهنگ خردبنیان است. تاکید ما این است که این فرهنگ بر یک عقلانیت خاص، ویژه و نه هر نوع عقلانیتی بنا شده است.

اولین گام ما نوعی لفظ شناسی است که در فرصت دیگری در این باره سخن خواهم گفت. این خرد همان خردی است که در حکمت ما به عنوان عقل کلی به آن استناد شده و در حکت سینوی درجاتی از عقل هیولایی تا عقل بالمستفاد دارد. این نوع خرد با عقل بیکن- دکارت و حتی ارسطو کاملا متفاوت است که البته خط فلسفه ما را با غرب جدا می کند.

این فرهنگ خرد بنیان، کثرت بین و در عین حال وحدت انگار است. این فرهنگ تفاوتها، تمایزات و تکثرها را می بیند، می پذیرد و به رسمیت می شناسد و در عین حال به وحدت میان این صورت ها قایل است و تلاش می کند که به نوعی این ها را به هم مرتبط کند و فضاهای جدا و دارای تعارض را به فضایی که حداکثر ارتباط و اشتراک را دارد، تبدیل کند. اگر زمینه این را در حکت متعالیه ببینیم اساس نگاه فیلسوف این است که تمامی تمایزات را می پذیرد و آنها را توهم و حتی به معنای دینی سلبی و بی ارزش نمی داند. در نگاه ما تفاوت ها به مدارج صنع الهی باز می گردد. این یکی از بزرگترین دست آوردهای سنت حکمی ما است که همه چیز را به رغم همه کثرات در یک ساحت وجودی می بیند و به رسمیت می شناسد. نشانه یا ارجاع این موضوع در سنت غربی سنت هگلی است. در اندیشه او تز و آنتی تز در سپهر ستنز گرد هم می آیند، بدون اینکه یکدیگر را از میان ببرند و نافی یکدیگر باشند. این نگاه یکی از مهمترین الگوهای مدیریت سیاسی و اجتماعی در غرب معاصر را رقم زده است. سه مولفه دیگر در ادامه بیان خواهد شد.

دکتر دبیری مهر: بنده یک نقد محترمانه به مفروض دکتر کلباسی که در اظهاراتشان بیان شد، دارم که البته به نظرم بحث را کاربردی تر می کند. دکتر کلباسی بیان کردند که می توان چارچوبی را از فرهنگ مبتنی بر حکمت ایرانی اسلامی استخراج کرد. بحث من از همین جا شروع می شود. آیا آن چیزی که ما به عنوان فرهنگ درباره آن فکر می کنیم و آن را تعریف می کنیم، یک مفهوم قدیم است یا جدید؟ آیا برداشتی که ناصرخسرو، ابن سینا ملاصدرا و سهروردی از فرهنگ داشتند، همان مفهومی است که ما امروز از فرهنگ داریم؟ پاسخ من این است که خیر. در سنت اسلامی ایرانی عمدتا تعریفی از انسان و نیازها و هستی و مفاهیم کلیدی می شود و فضای مطلوبی به عنوان زیست ایده آل تعریف و نام آن را فرهنگ می گذاشتند.

آن زندگی بسیط و ساده بود ولی امروز که ما از زندگی و فرهنگ سخن می گوییم اساسا آن معنای فرهنگ جاری نیست چون زندگی به آن سادگی گذشته نیست و ابعاد پیچیده ای پیدا کرده است. فرهنگ در سنت اسلامی ما یک سوژه ذهنی است که فیلسوف در خلوت می نشیند، مجموعه ای از ارزش ها را تصویر می کند و آن را زیست فرهنگی قلمداد می کند، اما امروز این طور نیست و فرهنگ خودش را بر انسان سوار می کند و بر انسان بارش دارد و با اشکال و مصادیق مختلف مانند رسانه خود را نشان می دهد. این طور نیست که ما در گوشه ای بنشینیم و آن را تعریف کنیم بلکه باید بررسی کنیم چگونه با آن مواجه شویم. در گذشته در سنت اسلامی ایرانی ما، فیلسوف باید فرهنگ را به مثابه یک ابژه می شناساند اما امروز فرهنگ وجود دارد و باید آن را بشناسیم. در دنیای امروز اگر کسی بتواند پاره هایی از فرهنگ را بشناسد یک دانشمند آگاه و به روز خواهد بود.

به نظر من اگر ما فرهنگ را به عنوان یک امر جدید در نظر بگیریم و بپذیریم که فرهنگ در سنت ایرانی اسلامی ما معنایی داشته که کمترین اشتراک را با فرهنگ امروزی دارد، بحث کاملا متفاوت خواهد شد و شاید تلاش ما برای استخراج فرهنگ، با خوانشی از سنت اسلامی کار کامل و شاید مفیدی نباشد، هرچند مقدمه خوبی است از جهت تعریف انسان و نیازها که ما را از سنت غربی بی نیاز می کند اما مشکل ما را با فرهنگ حل نمی کند چون اساسا دغدغه مشابه وجود ندارد. اگر ما همه سنت مکتوب خود را زیر و رو کنیم مشکل فرهنگ و ارتباطات را نمی توانیم حل کنیم زیرا فرهنگ به معنای جدید با مفاهیمی چون ارتباطات، ثروت و قدرت به معنای عام به شدت گره خورده است. اگر ما تمام سنت ایرانی اسلامی ما را موشکافانه بررسی کنیم مشکلی از ما را حل نخواهد کرد و نمی توانیم با آنها گره های امروز را بگشاییم و مشکلات موجود را پاسخ دهیم.

دکتر پورحسن: غزالی کتابی دارد که در آن می گوید جامعه اسلامی دو راه در پیش گرفت، یکی راه افراط و دیگری تفریط. او مدعی است خواهد هم  در زندگی و هم در اعتقادات و باورها و راه میانه ای را پیشنهاد کند. این راه میانه تا ۱۷۹ سال اول به خاطر نزدیکی به دیدگاه اهل حدیث، موفق نشد اما با فخر رازی شکل گرفت و با شهرستانی قوت پذیرفت. تلقی او این بود که فلاسفه حرف هایی زدند که با دین و واقعیات انطباق ندارد.

صحبت دکتر کلباسی و نقد دکتر دبیری مهر دو رویکر مهم هستند. اینکه ما ابتدا بحث کنیم که معنای زندگی و فرهنگ امری متاخر هست، این را می پذیرم. شی واره بودن فرهنگ یک نظریه است. آیا واقعا چنین است؟ یعنی آیا امری است که می توانیم آن را به نحوی مورد مطالعه قرار دهیم و یا نه شاکله انسان فرهگی است؟ این موضوع جدید است چرا که از سده شانزده به بعد مفهوم جدیدی از مناسبات و انسان و جامعه به وجود آمد.

اما نکته دکتر کلباسی از این حیث اهمیت دارد. بسیاری از فرهنگ پژوهان فرهنگ را مدرن می دانند. فرهنگ مدرن، دو کار با انسان انجام داد یکی اینکه انسان مقهور این فرهنگ شد، یعنی فرهنگ قاهریت پیدا کرد، تقریبا مشابه بحثی که هایدگر درباره تکنولوژی دارد. قرار  بود ما فرهنگ را استخدام کنیم تا تصویر و ایدا آلی از زندگی که داشتیم نصیب ما شود در حالیکه ما مقهور آن شدیم. رویکرد دوم این بود که ما چگونه این را تغییر دهیم. یعنی اگر در حال حاضر پرسش ما این است که چگونه می توانیم این بازی را عوض کنیم، آیا ممکن است یک مطالعه ای درباره فرهنگ بدست دهیم تا دچار رویکرد صنعت فرهنگ نشویم یا نه؟ در اینباره دیدگاه های مختلفی ارائه شد که به نحوی نیچه آغازگر این مطالعه شد.

بحث اول این بود که آیا امکان استخراج چارچوب نظری درباره امری متاخر یعنی انسان و مناسبات اجتماعی، بر اساس سنت حکمی ما وجود دارد یا نه ؟ البته نه به این معنا که ما از قبل چیز قاعده مندی داشته باشیم. پرسش این است آیا ما می توانیم یک بازخوانی از سنت ایرانی اسلامی درباره فرهنگ و زندگی مانند کاری که سهروردی انجام داد، شکل دهیم؟ نکته دوم اینکه بسیاری از کسانی که در غرب درباره فرهنگ و زندگی پژوهش می کنند می گویند وضع مدرن شرایطی را بوجود آورد که تمام فرهنگ هارا تحت تاثیر قرار داد و هیچ جامعه مصون از این تاثیرات نبود؛ پس اگر جوامع دیگری می خواهند درباره باورها و رفتارها و .. بیندیشند باید فرهنگ مدرن را بخوانند و اگر این کار را نکنند به این معنا است که آنها به هیچ وجه وارد چنین مناقشه ای نشدند.

دیدگاه مسلط در غرب این است که بدون خواندن فرهنگ مدرن هیچ امکانی برای وضع قاعده ای درباره زندگی وجود ندارد. من فکر می کنم اتفاقا احتیاجی به این امر نیست و آنچه که در غرب نیچه و دیگران بیان کردند این بود که ناکارامدی بنیانی را در فرهنگ مدرن نشان دهند. در واقع فرهنگ مدرن نتوانست به تکثر فرهنگی دست پیدا کند و آن را کنار زد. فرهنگ مدرن نگاه تک گرایانه و مونیستی در باب فرهنگ دارد و نمی تواند برای تکثرات ارزشی قایل باشد.

در واقع ما با دو رهیاف روبرو هستیم، در رهیافت اول می گوییم این ها پرسش های جدید بشر هستند و نمی توان با سنت ها و آیین ها و تفکر پیشامدرن به سراغ اینها رفت. نگاه دوم می گوید که اتفاقا مشکل ما در همین جاست که هنگام ورود به این فرهنگ مدرن بپرسیم که چرا وضع ما این گونه شد؟ ما که قرار بود از تکنولوژی و فرهنگ استفاده کنیم، چرا این اتفاق نیفتاد. پس ما به طور کلی با دو پرسش روبرو هستیم. اول اینکه زندگی چیست که ما آن را به فرهنگ پیوند می دهیم. پرسش دوم اینکه آیا امکان پاسخ به این پرسش بر اساس سنت هر جامعه وجود دارد یا نه؟

دکتر مظاهری: ما در حرا می خواهیم که حوزه های عملی را پوشش دهیم و از این جهت ماندن در مسایل تئوری ما را به این هدف نمی رساند پس باید با گره زدن مسایل تئوری با مسایل عملی حوزه های کارکردی را مورد توجه قرار دهیم.

از دیدگاه مدیریت استراتژیک وقتی دکتر دبیری مهر می گویند که ما کمترین وجه اشتراک دیروز و امروز را داریم، عنصر زمان را پررنگ می کنند. ما باید روی یک تعریف حقوقی از فرهنگ توافق کنیم و با مد نظر قرار دادن یک تعریف از زندگی وجوه اشتراک و افتراق اینها را استخراج کنیم. بالاخره فرهنگ لایه های بیرونی و درونی دارد و اگر ما بر روی یک تعریف حقوقی توافق کنیم و عناصر بیرونی و درونی را استخراج کنیم عنصر زمان خیلی دخالتی ندارد و آنچه فارابی و ناصر خسرو و ابن سینا می گویند به اقتضا زمان قابل بسط هستند و نمی توانیم بگوییم کمترین وجه مشترک را با هم دارند. در همین بحث قدرت و ثروت و ارتباطات ما می توانیم از دورن همان تئوری ها مباحثی را برای پاسخ به این مسایل بیرون کشید.

در مدیریت، تیلور و فایول مبانی خود را از دکارت گرفته اند. خود دکارت هم می گوید که به عطار نیشابوری نظر داشته است. ما وقتی به عطار مراجعه می کنیم می بینیم که سخن از خرد جمعی است. در حوزه مدیریت تئوری های زیادی مطرح است. وقتی ما به علامه طباطبایی رجوع می کنیم می بینیم که سخن از هماهنگی مدیریت و اخلاق رفته است. دین کمترین دخالت را در حوزه فرهنگ دارد و نمی خواهد خرافات وارد شود به خاطر همین حلال و حرام را مشخص می کند و بقیه را به عقل اجتهادی بشر واگذار می کند. با این مفهوم و تعبیر، هماهنگی اخلاق و مدیریت کاملا مشخص است و نمی توان گفت که مباحث قدیم کمترین وجه اشتراک را با امروز دارد. به نظر ما باید به فرهنگ عملی بپردازیم چرا که در فرهنگ تئوری، مردم کاری ندارند. وجوه مشترک دیروز و امروز را با عقلانیت می توان پیدا کرد و تعمیم داد.

دبیری مهر: من عرض نکردم که بحث دکتر کلباسی به نتیجه نمی رسد بلکه گفتم که بخشی از دغدغه ما را پاسخ نمی دهد. اول اینکه دکتر پورحسن دو برداشت از حرف من را مطرح کردند. اول اینکه امکان استخراج چارچوب نظری در حوزه فرهنگ بر مبانی سنت ایرانی اسلامی هست یا خیر؟ اگر برداشت شما این است، من هم با شما هم عقیده هستم و می گویم اتفاقا مفید هم هست. اما اگر برداشت این باشد که چارچوبی وجود دارد و ما باید آن را کشف کنیم، با این به شدت مخالف هستم. من می گویم چیزی وجود ندارد، ما باید چارچوبی بسازیم چرا که فرهنگ امر جدید و متاخری است.

نکته دوم اینکه من وقتی می گویم پدیده ها بر ما قاهریت و بارش دارند منظور مدرنیزم نیست، بلکه امر مدرن است. مدرنیزم به نظر بسیاری با بحران مواجه است اما به این معنا نیست که امر مدرن وجود ندارد. در یک معنای مجمل، مدرنیزم قرائتی از امر مدرن است. این مسایل جدید در قدیم نبوده است و اگر ما بخواهیم چارچوبی از سنت ها استخراج کنیم بسیار کار پیچیده ای است.

دکتر محمدنژاد: آیا در زیرساخت های فرهنگی راستگویی، درستکاری، توکل، خردورزی، وحدت، حلال و حرام، احترام به دیگران که در سنت و تاریخ ما وجود دارد جای خود را به چیز دیگری داده اند؟ آیا اینها جز فرهنگ هستند یا نه؟ هردوت می گوید که ایرانیان را شرافتی است به خاطر راستگویی، دعا برای رفع خشکسالی و مصونیت از دشمنان. اما پنجاه سال بعد شاگرد او می گوید که دیگر از شرافت ایرانی خبری نیست. این مسایل همان موقع ارزش بوده است و امروز هم ارزش است اما سطح عوض می شود. این موضوع به خاطر زیرساخت ها نیست بلکه به خاطر سطوح است. در ده سال گذشته ظاهرا دورغ عادی شده است، حالا ما باید دروغ را جز فرهنگ بدانیم و یا اینکه بگوییم راستگویی همان فرهنگ است؟

دکتر پورحسن: دیدگاه دکتر دبیری مهر این بود که اساسا پرسش از زندگی و فرهنگ چه نوع پرسشی است؟ آیا ما از دوره سنت می توانیم چارچوبی به دست دهیم و با پشنوانه فرهنگ می توانیم راهکاری ارائه دهیم؟

دکتر کلباسی: بنده چند نکته را درباره نقد دکتر دبیری مهر مطرح می کنم. من گفتم که این خرد باید بر اساس سنت فلسفی باشد. یک جهت به خاطر تفاوتی است که بین فلسفه و سایر علوم وجود دارد. یکی از خواص فلسفه که موجب استمرار آن می شود سخن گفتن از مبادی و امکان ها و ضرورت هاست. علت اینکه ما امروز با سنت خودمان ارتباطی برقرار نکرده ایم این است که حرف فلسفی قبل از ضرورت بر امکان ها استوار است در حالیکه اهل سیاست ضرورت ها را بر امکان ها ترجیح می دهند. لذا در گفتمان سیاسی، کلمه باید زیاد به کار می رود. هر موقعی تریبونی در اختیار کسی قرار می گیرد تعداد باید ها و بایستی ها زیاد است. ما ضرورت ها را می گوییم و کسی هم تردیدی ندارد اما کسی بر امکانی که مقدم بر این ضرورت است تامل نمی کند. برخی از اهل نظر نام این را توسعه نیافتگی می گذارند اما من می گویم ما به فلسفه به معنای عام آن توجه نداریم. در اخلاق و مدیریت اجتماعی هم همین طور است. در این سالها به همه یاد داده ایم که حرف خود را با باید آغاز کنند. اما اینجا سخن از امکان است. درست است که ما می گوییم در سنت اسلامی چیز محصلی نداریم اما درباره اینکه ظرفیت و استعداد چنین استخراجی را داریم هم نیندیشیده ایم چرا که ما با فلسفه و سنت حکمی خود ارتباطی بر قرار نکرده ایم.

یکی از صاحبنظران غربی گفته که غرب امروز با معماری کانت و هگل خلق شده اما اگر کانت امروز زنده می گشت و نتایج تفکر خود را می دید غالب تهی می کرد. مشخص است که اگر کانت متوفی ۱۸۰۴ زنده شود و مناسبات قدرت و ثروت را ببیند شگفت زده می شود که اینها نتایج تاملات من است؟ اما به نظر می رسد نظریات کانت دو قرت زمان برد تا محقق شود.

در پاسخ به این نکته که فرهنگ جدید است و ما در سنت خود چنین فرهنگی نداریم، باید گفت که این سخن به اعتباری درست و به اعتباری نادرست است. به این اعتبار درست است که آنچه امروز ما در مناسبات و مقتضیات می بینیم نه با مقتضیات چهارصد سال پیش بلکه با پنجاه سال پیش هم قابل مقایسه نیست چرا که تحولی عظیم رخ داده است. در این تردید نیست، اما هر سنخی از فرهنگی مبتنی بر نوعی نگاه انسان شناختی و  آن نگاه انسان شناختی مبتنی بر نوعی نگاه وجودشناختی است. اکثر متفکران غربی معتقدند که عقل غربی در ادوار خود دچار تحولاتی شده است که با دوره قبلی قابل مقایسه نیست. اما این عقل همچنان بر اسطوره شناسی یونانی مبتنی است. نتیجه اینکه ما در هر نقطه و زمانی باشیم دانسته و یا نادانسته بر یک مبنای انسان شناختی فلسفی و عرفانی حرکت می کنیم. در علوم سیاسی هم هر کس سخنی می گوید از افلاطون شروع می کند. زیرا او حرفی زده است که صور مختلف آن در طی این دو هزار سال ظهور و بروز پیدا کرده است. همینطور کانت که هیچوقت از شهرش خارج نشد طرح منشور ملل متحد را ریخت.

یکی از حکمایی که قدرش دانسته نشده است علامه طباطبایی است او در بحث های خود احکام اعتباری را در مقابل احکام حقیقی مطرح می کند و می گوید که احکام اعتباری باید به یکی از احکام حقیقی برسد. من معتقد هستم می توان به جد یک نظام مدیریت اجتماعی بر اساس حلال و حرام پایه ریزی کرد. اما باید یک نفر فکر کند که ظرفیت فقه ما برای مدیریت اجتماعی تا کجاست؟ درست است که فرهنگ امروز به معنایی مدرن است اما نمی تواند مبتنی بر یک نگاه انسان شناختی نباشد.

دکتر دبیری مهر: درباره نکته دکتر محمد نژاد باید بگویم که راستگویی یک ارزش فرهنگی است و منظور این نیست که راستگویی زمانی یک ارزش فرهنگی بوده و الان نیست. نکته این است که در فرهنگ متاخر وقتی می خواهیم راستگویی را ترویج کنیم از چه روشی استفاده می کرده ایم و آیا می توان الان هم از آن روش استفاده کرد؟ در فرهنگ بسیط گذشته با روش خطاب مبتنی بر ثواب و عقاب و مثلا با گفتن اینکه دروغگو دشمن خداست، می توانستیم راستگویی را ترویج کنیم و انسان ها هم می پذیرفتند. اما در دنیای امروز با این پدیده های مدرن می توان راستگویی را با رویکرد آخرت گرایی ترویج کرد؟ البته حتما باید از این رویکرد هم استفاده کرد زیرا هنوز در جامعه ما انسان های سلیم النفس وجود دارند که با نسیم موعظه هدایت می شوند اما در واقع انسانهایی هم هستند که با طوفان موعظه هم ککشان نمی گزد. آن رویکرد فرهنگی امروز دیگر کافی و پاسخگو نیست.

در جهان غرب چگونه راستگویی ترویج شده است؟ در آلمان آیا راستگویی با رویکرد ثواب و عقاب ترویج می شود؟ خیر در آنجا رویکرد فایده گرایانه حاکم است. عقلانیت فایده گرا در آنجا حاکم است. امروز در جهان توسعه یافته مردم راست می گویند، نه به خاطر اینکه راستگویی خوب است بلکه به خاطر اینکه راستگویی فایده دارد و به تعبیر عامیانه کارشان را راه میندازند. پژوهشی در کشور انجام شد که نشان داد مردم ما دروغ می گویند چون دروغ کارشان را راه میندازند نه اینکه انسان های بد طینتی باشند. اتفاقا من در اینجا ضد مدرن هستم چون مدرنیزم ارزش های فرهنگی ما را مقهور کرده است. در واقع سالیان دراز است که ساختارهای فرهنگی ما به داد ارزش های فرهنگی ما نمی رسد به خاطر همین مردم ما در کلام ارزشی و آرمان گرا هستند ولی در کنش اجتماعی از قواعد تحمیلی ساختارهای اجتماعی سخن می گویند. می توانیم اینجا یک بحث جدید همین شکاف مطرح کنیم. تردیدی نیست که سنت ایرانی اسلامی ما در حوزه ارزش ها غنی است. ما در دوره کلیله و دمنه را می خواندیم و از شعور سیاسی نویسنده متعجب بودیم اما نکته این است که این کتاب ها ساختارهای مورد نیاز ما را به ما نمی دهند.

دکتر کلباسی: یک نکته مهم که دکتر دبیری مهر اشاره کردند اینکه این طرح واره ای که از آن صحبت کردیم باید چکش کاری شود. عقل و خردی که می توان از آنها این مدل را استخراج کرد، عقلی است که مراتبی را در خود پذیرفته است که یکی از آن مراتب را در خود نشان داده است. اگر امروز در غرب انضباط و راستگویی و رعایت حدود اجتماعی ترویج دارد باوری است که در نصوص ما نهفته است. کدام یک از متفکران، مدیران و فرهنگ پژوهان خود در ارجاعات خود به یک حدیث اصول کافی استناد می کنند؟ نزدیک به هشتاد صفت خطاب به حشام به عنوان جنود عقل و جهل روایت کرده اند. یقینا حضرت در آنجا خصوصیاتی از ویژگی های عملی و رفتاری برشمرده اند که در هیچ کتاب اخلاقی از ارسطو تا به حال پیدا نمی کنید. یک فضا و میدانی که تمام خصوصیات متحقق شده و غیر متحقق شده از لحاظ ما را نشان می دهد. خواجه نصیرالدین به عنوان یک دانشمند اسلامی دو کتاب در اخلاق دارد و اتفاقا کمتر این نکته روشن شده است که او چگونه در دولت مغول توانسته است بر اساس معارف اسلامی به مدیریت اجتماعی دست بزند و یک مدل اخلاقی در زیست اجتماعی ارائه کند. ما با سنت حکمی خود ارتباط برقرار نکرده ایم. مدرنیته بر اساس عقلانیتی ظهور کرده است که درجه ای از درجات آن نشان داده شده است.

راستگویی در سنت ما به عنوان حق مورد نظر گرفته می شود و رعایت حق است. هر چقدر هم که از دین بگذرد راستگویی حق و دروغگویی ناحق است. حال اگر هم این اصطلاحات متفاوت باشد مهم نیست چون این ها بنیاد است. ما با این سنت ارتباط مطلقی نداریم ویا ارتباط ضعیفی پیدا کرده ایم.

دکتر مظاهری: ما گستره معنای راستگویی را تا مقابل دورغگویی آورده ایم.در صورتیکه اگر به المیزان مراجعه کنیم صدیقین همتراز انبیا مطرح می شوند و به عنوان یک فضیلت اخلاقی طرح می شود. اما وقتی که به حوزه اجتماعی وارد می شویم علامه طباطبایی گستره معنایی راستگویی و صداقت را تا امانت در مقابل خیانت امتداد می دهند. در مورد ساده زیستی هم امام خمینی گستره این را تا عدم وابستگی می آورد. مراد من این است که گستره معنایی اینها در حوزه اخلاق فردی یک بحث است و در حوزه اجتماعی خیلی گسترده تر خواهد شد. مشکل ما این است که دین را به حقوق و احکام محدود کرده ایم. در حالیکه حوزه اعتقادات که تماما عرصه عقل است و اخلاقیات که حوزه عاطفی و دل است که علامه طباطبایی می فرمایند بیشتر آیات قرآن در این دو ساحت است و حوزه احکام و حقوق اقل است. بنابراین از حوزه فرهنگ دینی و سنت می توان در این زمینه بهره زیادی برد. من معتقد هستم سنت را بر اساس عقل اجتهادی بشر می تواند توسعه داد.

دکتر پورحسن: من فکر می کنم دو بحث را خلط کردیم. یکی بحث های اخلاقی و دیگری بحث مفهومی و فلسفی تر که هنوز مانده است. تلقی ما این است که وقتی درباره زندگی حرف می زنیم یک رویکرد اجتماعی داریم، یک رویکرد فلسفی داریم و یک رویکرد فرهنگی. تفاوت اینها و ثمره هر کدام چیست؟ بحث دیگر اینکه باید یک مطالعه ای در باب جامعه خود انجام دهیم که مشکل ما کجاست؟ و چه باید بکنیم؟ آیا ما می توانیم به سنت خود پناه ببریم و تنها در پرتو سنت خود به این پرسش ها پاسخ درخوری بدهیم و یا نه، کار دشوارتر از این است.

مثلا در سنت خودمان شاید بتوانیم زندگی را بر اساس اخلاق بنا کنیم و بگوییم ما در جستجوی زندگی اخلاقی به معنای عام هستیم که البته این می تواند زندگی دینی را در بر بگیرد.  خب اگر بگوییم جامعه ما کم اخلاق شده است باید در سنت خود برای بنیاد های اخلاق جستجو کنیم. این یک نوع بحث در باب زندگی هست. یک بحث این است که اگر زندگی را فرهنگی ببینیم منظر فرهنگی چه رویکردی به ما می دهد و می تواند علاوه بر اینکه به رفتارها توجه می کند قدرت پیشگویی داشته باشد و بگوید که مشکلات ما در ده سال آینده چیست و راهکار کدام است؟ من می گویم پاسخ اخلاقی و دینی یک پاسخ و پاسخ فرهنگی پاسخی دیگر است. من پاسخ فرهنگی را جامع تر می دانم.

در جلسه یعد باید در این مورد بحث کنیم که زندگی از کجا شروع می شود؟ آیا زندگی با عادت شروع می شود؟ لایه های درونی زندگی چیست؟ مبانی زندگی با چه چیزی شروع می شود؟ تلقی من این است که ما سه رویکرد مهم به زندگی یعنی اجتماعی، فلسفی، اخلاقی و دینی را مقایسه کنیم و ببینیم کدام می تواند زندگی را بهتر  رصد کند. ما تا کنون به زندگی اخلاقی  و دینی نگاه کرده ایم و باید پرسید که چرا نتوانسته ایم پاسخی را فراهم کنیم؟ یک پاسخ این است که ما اصلا اخلاقی نگاه نکرده ایم بلکه بر اساس عرف و رفتارها نگاه کرده ایم. اگر ما به سنت دینی خود نگاه کنیم متوجه می شویم که مثلا خطبه ۲۱۶ نهج البلاغه را جدی نگرفته ایم. حضرت علی(ع) می فرمایند که قدرت اول نیست بلکه اول حق است، بعد عدالت است بعد می تواند ماندگاری قدرت را طلب کرد.

http://haraa.ir/fa/news/54035

دکتر امیر دبیری‌مهر

امیر دبیری مهر متولد 1356 در تهران، دانش اموخته علوم سیاسی در مقطع دکتری است و از سال 1374 تا کنون در حوزه‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و رسانه‌ای به پژوهش و تدریس مشغول است. وی تا کنون پژوهش‌ها، مقالات، سخنرانی‌ها و گفتگوهای مطبوعاتی و رادیویی - تلویزیونی متعددی انجام داده است که دسترسی به برخی از آنها از طریق درگاه اینترنتی اندیشکده خرد میسر شده است. ریاست انجمن اندیشه و قلم از جمله مسئولیت‌هایی است که این عضو پیوسته انجمن علوم سیاسی ایران هم اینک عهده‌دار آن است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نه − نه =

دکمه بازگشت به بالا