اصطلاح جهان سوم از کجا آمد؟
اصطلاح جهان سومی بیش از آنکه توسط غربیها به مردم بعضی از کشورها اطلاق شود توسط مردم و روشنفکران همان کشورها در توضیح وضعیت خاص خودشان به کار میرود.
در قرن هفدهم میلادی تااوایل قرن بیستم کشورهای غربی مناطق فراوانی در آسیا آمریکا اقیانوسیه و آفریقا را تحت سیطره خود در آورده بودند. مناطقی که توسط جوامع سنتی اشغال شده بود به مدد تکنولوژی برتر یا به طور کامل مانند آمریکا و کانادا در اختیار دنیای غرب قرار گرفت و یا مانند هند با حفظجمعیت بومی تحت کنترل و استعمار و به عنوان مستعمره ثبت شدند کشورهای دیگر مانند ایران نیز گرچه به طور رسمی مستعمره نبودند اما با قراردادهای ننگین تحت سلطه کامل اقتصادی – سیاسی دنیای غرب بودند.
اما در کشورهای مانند آمریکا و اروپا انقلابهای صنعتی و توسعه سریع اقتصادی- سیاسی باعث ایجاد تحولی شگرف شد و روند انباشت سرمایه و ثروت به مدد تولید انبوه و نیاز بازار بزرگی به وسعت کشورهای تحت الحمایه، این کشورها را به ثروت سرشاری رساند.
اما در خلال این تحولات برخی کشورهای کمتر توسعه یافته مانند روسیه و چین در گریز از شکستها و سر افکندگیهای تاریخی از اروپا دست به دامان نظریات مارکس و انگلس شدند؛ که گرچه نسخه انقلاب کمونیستی را برای آلمان و انگلیس صنعتی شده پیچیده بودند، اما نظریاتشان در روسیه و چین مقبول افتاد و از انقلاب بلشویکی تا فتح نیمی از اروپا توسط روسیه شوروی و بالاخره انقلاب چین و کوبا، نیمی از کشورهای نیمه صنعتی را از دنیای غرب جدا کرد.
در همان سالهای بعد از جنگ عالمگیر دوم، اصطلاح جهان اول و دوم و سوم متولد شد. جهان اول که آمریکا کانادا استرالیا ونیمه غربی اروپا محسوب میشد جهان دوم که جهان پشت دیوار کمونیسم بود و بالاخره جهان سوم که کشورهای فقیر و توسعه نیافته بودند.
استقبال روشنفکران کشورهای توسعه نیافته
نکته جالب استقبال نخبگان و روشنفکران کشورهای فقیر و توسعه نیافته از این اصطلاح بود. افکار عمومی در کشورهایی مثل کشورهای عضو جنبش عدم تعهد سرشار از انگیزههای ضد استعماری شد که در آن سالها توسط جهان دوم نیز تقویت میشد و این اصطلاح که توسط غربیها برای نشان کردن کشورهای عقب مانده به کار میرفت تبدیل به یک مدال افتخار بر سینه روشنفکران ضد غرب شد.
حتی نظریات اقتصادی فراوانی نیز در محافل دانشگاهی آمریکای جنوبی تحت عنوان نظریات وابستگی تولید شد.
بر هم خوردن طبقهبندی
پیوستن کشورهایی چون ژاپن و کره جنوبی و برزیل به روند توسعه غربی، روی آوردن چین به مناسبات بازار آزاد و انگیزههای استقلال طلبانه در چکسلواکی، لهستان و آلمان شرقی و سپس فروپاشی شوروی باعث به هم خوردن این تعاریف شد.
در این مقطع نظریه فرانسیس فوکویاما تحت عنوان پایان تاریخ کشورها را همه در روندی رو به لیبرال دموکراسی طبقه بندی کرد و اصطلاح جهان سوم به کشورهای توسعه نیافته و یا در حال توسعه تغییر یافت. در این بین اصطلاح جهان سوم هم تغییر ماهیت یافت و تبدیل به یک ناسزای سیاسی شد.
کم سوادی، برخوردهای فاقد جهت گیری علمی و متعصبانه، سنت گرایی، نبود دموکراسی، پدر سالاری، آنتی فمنیسم در محافل روشنفکری کشورهای کمتر توسعه یافته به اخلاق جهان سومی تعبیر میشود. در جبهه مقابل نیز افراد در این کشورها به غربزدگی، خودفرختگی و تازه به دوران رسیدگی متهم میشوند و این شکاف بین نخبگان این جوامع مانع از به وجود آمدن یک وحدت نظری برای رسیدن به یک الگوی توسعه بومی میشود.
این روزها طبقهبندی جوامع دیگر بهسادگی گذشته نیست بحران اقتصادی در برخی کشورهای اروپایی قدرت یافتن چین و هند رشد اسلامگرایی و همگراییها و گاه اختلافات بین کشورهای مسلمان قضیه یازدهم سپتامبر و رشد دوباره ملیگرایی افراطی در اروپای ثروتمند مانند فرانسه و آلمان و نروژ، همه و همه نشانگر بر هم خوردن طبقهبندیها و پیش رفتن جهان به سمت یک طبقهبندی جدید است که بحث درباره آن مجال دیگری را میطلبد.